1 ای واضح و الضحی جبینت واللیل نقاب عنبرینت
2 طاها ورقی ز داستانت یاسین علمی بر آستینت
3 جنت اثری ز فیض مهرت دوزخ شرری ز تف کینت
4 اسرار وجود را کماهی دیده نظر خدای بینت
1 هر نشان کز خون دل بر دامن چاک من است پیش اهل دل دلیل دامن پاک من است
2 دمبدم ای غنچه رعنا مخند از گریه ام کین چمن را آب و رنگ از چشم نمناک من است
3 عشق تو نگرفت بالا تا دل و جانم نسوخت آری این آتش بلند از خار و خاشاک من است
4 چاشنی شربت مرگم رهاند از داغ هجر آنچه در کام کسان زهر است تریاک من است
1 ای روی تو اختر جهان تاب شد تیره شبم ز هجر دریاب
2 من تاب نیارم از تو توبه من تاب من الحبیب ما طاب
3 عمری ست که بر در توام من یک بار بپرس من علی الباب
4 خواب اجل از تو غایبم برد من غاب کما یقال قد خاب
1 در صورت تو سر جمالی که مجمل است در خط و خال و عارض و زلفت مفصل است
2 هرگز حدیث زلف تو کوته نمی شود این گفت و گوی تا به قیامت مسلسل است
3 حسن تو از تصرف مشاطه فارغ است مرآت آفتاب چه محتاج صیقل است
4 کحل بصر ز خاک درت بیدلی کشد کش چشم دل به کحل بصیرت مکحل است
1 ای در ابرو گره افکنده چه حال است تو را گویی از صحبت احباب ملال است تو را
2 موجب حسن تو تنها نه خط و خال فتاد عشق ما نیز ز اسباب جمال است تو را
3 تشنگان را به دمی آب تفقد می کن ای که منزل به لب آب زلال است تو را
4 بر دل از غصه مرا رنج و ملالی ست عظیم تا به هر سفله سر غنج و دلال است تو را
1 نهفته سیم به زیر قبا که این بدن است گرفته برگ سمن را به بر که پیرهن است
2 بسن ز پیرهن اندام نازکش که مگر در آب گشته عیان عکس لاله و سمن است
3 اگر کنند به گل نازنین تنش را باد رود ز تاب تعالی الله این چه لطف تن است
4 کله شکسته کمر بسته برگذشت از من گذشت عمری و آن مشکل پیش چشم من است
1 چه سود گریه خون چشم اشکبار مرا چو نیست هیچ اثر گریه های زار مرا
2 به رهگذار چو خاکم فتاد هان ای بخت بدین طرف برسان نازنین سوار مرا
3 نمی برم ز غم این بار جان برای خدای خبر برید ز من یار غمگسار مرا
4 گهی که خاک شوم قالبم به باد دهید بود که جانب کویش برد غبار مرا
1 هر کجا جلوه کند آن بت چالاک آنجا خواهم از شوق کنم جامه جان چاک آنجا
2 مبریدم ز سر راهش اگر میرم زار بگذارید خدا را که شوم خاک آنجا
3 مزن آتش به من ای آه در آن کوی مباد دود خیزد ز سر این خس و خاشاک آنجا
4 شدم آواره شهری ز گرفتاری دل که ز خونریز غریبان نبود پاک آنجا
1 چند ای معلم هر روز تا شب باشد غزالم محبوس مکتب
2 شد فرش دیبا از سبزه صحرا ارسله معنا یرتع و یلعب
3 تعلیم و آداب او را چه حاجت او خود ز آغاز آمد مؤدب
4 هر جا خرامد بهر دعایش خیزد ز جانها فریاد یارب
1 گذر فتاد به سر وقت کشتگان غمت هزار جان گرامی فدای هر قدمت
2 فکند سرو قدت بر من از کرم سایه مباد از سر من دور سایه کرمت
3 به یک نگاه تو رستم ز ننگ هستی خویش خوش آن که سوی وی افتد نگاه دمبدمت
4 نیاید از تو ستم ور ستم کنی به مثل ز رحمت دگران خوشتر آیدم ستمت