1 عشق باید کز دو عالم فرد سازد مرد را درد این معنی نباشد مردم بی درد را
2 وعده غم می دهد یار و نداند این قدر کین نوید عشق باشد جان غم پرورد را
3 هر کجا گردد ز رویش حسن را هنگامه گرم گرد گشتن کی رسد خورشید عالم گرد را
4 بی خود افتادم چو خوردم شربت هجران بلی جز چنان خوابی کجا لایق بود این خورد را
1 یارب انصافی بده آن شیخ دعوی دار را تا به خواری ننگرد رندان دردی خوار را
2 شرع را آزار اهل دل تصور کرده است زان گرفته پیشه خود شیوه آزار را
3 طبع بر گنج حقیقت قفل و شرع آمد کلید تا دهد زان گنج بیرون گوهر اسرار را
4 هر که جنباند کلید شرع را بر وفق طبع طبع نگشاید به رویش جز در ادبار را
1 چند بوسم دست و پا پیک دیار یار را فرخ آن ساعت که یابم دولت دیدار را
2 یار اگر طعن فرامش کاریم زد باک نیست زانکه با یادش فرامش کرده ام اغیار را
3 خواندمی طومار غم بی او ولی چون شد مرا نامه اش تعویذ جان طی کردم آن طومار را
4 دیده ام آزار ازان رخ دور می خواهم دلم تا دهد بیرون به شرح دوری آن آزار را
1 کیست کز عشاق پیغامی رساند یار را وز فراموشان دهد یاد آن فرامش کار را
2 شد دلم آزرده زخم غم هجران کجاست مرهم وصلی که از دل چیند آن آزار را
3 ز اشک خونین سرخرویی هاست پیش مردمم حق گزاری چون کنم این دیده خونبار را
4 خون ازان گریم ز هجر او که در خون غرقه به دیده کو لایق نباشد دولت دیدار را
1 بخرام و باز جلوه ده آن سرو ناز را پامال خویش کن سر اهل نیاز را
2 بگذار یک نظاره در آن رو که اهل دل گیرند کیمیا نظر پاکباز را
3 خوش آنکه تو نشینی و من پیش روی تو سازم بهانه بهر سجودی نماز را
4 حسن تو را ز عشق من آوازه شد بلند محمود ساخت شهره عالم ایاز را
1 برکش ای صوفی ز سر این خرقه سالوس را جام می بستان و بشکن شیشه ناموس را
2 کاسه می خور که خواهد کاسه سر خاک خورد بود نقش کاسه زر این سخن کاووس را
3 حسن رعنایان ز جعد عنبرافشان جلوه یافت زیب و فر آری ز پر خود بود طاووس را
4 رنج بی حاصل مبین در نبض عاشق ای طبیب نیست دستی بر مریض عشق جالینوس را
1 من که جا کردم به دل آن کافر بدکیش را گوش کردن کی توانم قول نیک اندیش را
2 ناصحا سودای بدخویی چنین می داردم ورنه کس هرگز چنین رسوا نخواهد خویش را
3 رسم دلجویی ندارد یارب آن سلطان حسن یا نمی گوید کسی حال من درویش را
4 کیش پر تیر جفا دارد به کین بیدلان از کدام استاد سنگین دل گرفت این کیش را
1 هر دم افروزی چو گل رخسار آتشناک را شعله در خرمن زنی مشتی خس و خاشاک را
2 عقل را روشن شود ماهیت حسنت اگر پرده حیرت نبندد دیده ادراک را
3 جان پاک است آن نه تن در زیر پیراهن تو را صد هزاران آفرین جان آفرین پاک را
4 کمترین صید توام پیش سگان خود فکن گر نیم لایق که آلایی به من فتراک را
1 مطرب امشب ساز کن با ناله من چنگ را آتشی دیگر فروز این سوزناک آهنگ را
2 بس که نالیدم ز درد دوری آن سنگدل دل به درد آمد ز آه و ناله من سنگ را
3 دورم از یار و نیارم سوی او رفتن که اشک ساخت دریا گرد من فرسنگ در فرسنگ را
4 رازم آخر فاش خواهد شد چه سان پوشم ز خلق چهره زرد و سرشک ارغوانی رنگ را
1 من که خدمت کرده ام رندان درد آشام را کی شمارم پخته وضع زاهدان خام را
2 تا شدم فارغ به استغنای عشق از هر مراد بر مراد خویش یابم گردش ایام را
3 رند و صوفی عارف و عامی مخوانیدم که من گم شدم در شاهد و می برنتابم نام را
4 شیخ شهرتجوی رعنا را تماشا کن که چون در لباس خاص ظاهر شد فریب عام را