1 می فزایی خط مشکین عارض چون سیم را می کشی بر صفحه امید حرف بیم را
2 روی تو در احسن التقویم اگر دیدی حکیم کی نهادی ز آفتاب و مه رقم تقویم را
3 کشور خوبی مسلم شد تو را در گوش کش حلقه خدمت سرافرازان هفت اقلیم را
4 عاشقان را خاک پای خود کنی هر دم خطاب با فرودستان ز حد بیرون مبر تعظیم را
1 رحمی بده خدایا آن سنگدل جوان را یا طاقتی و صبری این پیر ناتوان را
2 بختم جوان و عقلم پیر است لیک عشقش آورده زیر فرمان هم پیر و هم جوان را
3 گر زرد شد گیاهی در خشکسال هجران پژمردگی مبادا آن تازه ارغوان را
4 خون می رود ز چشمم آن بخت کو که بینم سروی نشسته بر لب این چشمه روان را
1 گذشت از حد خروش و گریه ابر نوبهاران را کجا دانست یارب درد و داغ دل فگاران را
2 مبار ای ابر روز گشت آن چابک سوار آخر که دیده بر ره است از دیرباز امیدواران را
3 ازین عشق جگرخواره چه دارم چشم بهبودی که بر داده به باد نیستی چون من هزاران را
4 ز جام نیم خورد او کجا یک جرعه تا بینی چو عهد من شکسته توبه پرهیزگاران را
1 معلم گو مده تعلیم بیداد آن پریرو را که جز خوی نکو لایق نباشد روی نیکو را
2 مرا چشم نکویی بود ازان بدخو چه دانستم که خواهد گوش کردن در حق من قول بدگو را
3 رقیبا چون به ره می بینم افتاده رحمی کن یکی زین سو خرامان بگذران آن سرو دلجو را
4 اگر پای سگی می بوسم ای ناصح مکن عیبم که من روزی به کوی آشنایی دیده ام او را
1 گوشه برقع فتاد از طرف رخ آن ماه را کشف شد نور تجلی عارف آگاه را
2 مایل طوبی نیاید سایه سرو قدت منصب عالی چه لایق همت کوتاه را
3 در دعا جز دولت وصلت نمی خواهد دلم یاد کن روزی دعاگویان دولت خواه را
4 شد کمان قامتم را رشته های اشک زه تا گشایم بهر صید وصل تیر آه را
1 ای مه خرگه نشین از رخ برافکن پرده ا شاد کن آخر گهی دلهای غم پرورده را
2 گر به گورستان مشتاقان سواره بگذری جان دمد در تن صدای سم اسبت مرده را
3 جان به لب آوردیم لب بر لبم نه یک نفس تا به تو بسپارم این جان به لب آورده را
4 گر به خون غلطم چه باک او را که طفل خوردسال رقص داند اضطراب مرغ بسمل کرده را
1 رخنه کردی دل به قصد جان من دیوانه را دزد آری بهر کالا می شکافد خانه را
2 تخم مهر خال او در دل میفکن ای رقیب بیش ازین ضایع مکن در سنگ خارا دانه را
3 خیز گو مشاطه کاندر زلف مشکینت نماند بس که دلها شد گره راه گذشتن شانه را
4 می کنم سینه به ناخن کرده رو در کوی تو می گشایم روزنی سوی تو این ویرانه را
1 دو هفته شد که ندیدم مه دو هفته خود را کجا روم به که گویم غم نهفته خود را
2 درآ ز خواب خوش ای بخت بد مگر بگشایم به روی همچو مهش چشم شب نخفته خود را
3 خدای را مکن ای باغبان مضایقه چندان که یک نظاره کنم باغ نوشکفته خود را
4 رمید دل ز من از زلف دام نه که نخواهم به جز شکار تو مرغ هوا گرفته خود را
1 منم ز جان شده بنده مه یگانه خود را که ساخت جلوه گه ناز بنده خانه خود را
2 قدم به خانه ام آن سرو تا نهاده به هر دم هزار بوسه زنم خاک آستانه خود را
3 نداد دست جز اینم که ریختم ز دو دیده به پای او گهر اشک دانه دانه خود را
4 کبوتر حرم او به شاخ سدره و طوبی نمی دهد خس و خاشاک آشیانه خود را