1 ساقی بیا که دور فلک شد به کام ما خورشید را فروغ ده از عکس جام ما
2 گلگون می درآر به میدان کنون که هست رخش سپهر و توسن ایام رام ما
3 آن ترک را به یک دو قدح مست کن چنان کز گردش زمانه کشد انتقام ما
4 آورد آب رفته به جو باغ حسن را سرو بلند قامت طوبی خرام ما
1 به هر منزل که جانان من آنجاست تنم اینجا ولی جان من آنجاست
2 من ار دورم بحمدالله که باری دل بی صبر و سامان من آنجاست
3 مرا گر نیست جا بر طرف بامش خوشم کآواز افغان من آنجاست
4 در آن کشور مسلمانی مجویید که شوخ نامسلمان من آنجاست
1 هر صبح کآفتاب رخت سر زند ز جیب گر من چو صبح چاک زنم جیب جان چه عیب
2 چون گشت ساقی آن لب میگون چه جای طعن گر طیلسان زهد به صهبا دهد صهیب
3 پیران سرم هوای جوانی ز ره فکند آنجا که حکم عشق چه جای شباب و شیب
4 بر ما رقم به عشق زد آن دم که ساز کرد اسباب جلوه شاهد خلوت سرای غیب
1 گر چه هر روزی ز صد ره کم نمی بینم تو را خون همی گریم اگر یک دم نمی بینم تو را
2 هر بنا محکم ز سنگ است ای دلت چون سنگ سخت چون بنای دوستی محکم نمی بینم تو را
3 عشق شد در دل مقیم ای عقل درد سر ببر کاندرین خلوتسرا محرم نمی بینم تو را
4 بهر قتل عاشقان می دیدمت زین بیش غم چون به بخت ما رسید آن هم نمی بینم تو را
1 هلال عید جستن کار عام است هلال عید خاصان دور جام است
2 بیا ساقی که امشب توبه ما ز می چون روزه فردا حرام است
3 برافراز آتشی دیگر ز باده که دیگ ما ز روزه نیم خام است
4 ز روزه رخنه شد ایام عیشم خوشا رندی که عیش او مدام است
1 گر بود در خاک پیشم رویم از کوی تو خشت به که باشد روزنی بر جای آن خشت از بهشت
2 گیسو اندر پاکشان روزی برون آ تا شود چون بهشت ای حوروش خاک درت عنبر سرشت
3 رشته جان است ایوان وصالت را کمند وه که چرخ تیز گرد این رشته را کوتاه رشت
4 بت پرستان را ز دل سر برزند نور یقین گر ز شمع رویت افروزند قندیل کنشت
1 پیش ازان روزی که گردون خاک آدم می سرشت عشق در آب و گلم تخم تمنای تو کشت
2 پای تا سر جمله لطفی گویی استاد ازل طینت پاکت نه ز آب و گل ز جان و دل سرشت
3 روی بنما تا به طاق ابرویت آرند روی طاعت اندیشان ز مسجد بت پرستان از کنشت
4 هیچ باور نامدت هر چند چشم خون فشان بر در و دیوار آن کو شرح شوق ما نوشت
1 صبر از دل و دل از من و من از وطن جدا سهل است اگر نباشم ازان سیم تن جدا
2 سازد ز غصه همچو قبا جیب خویش چاک گر یک زمان فتد ز تنش پیرهن جدا
3 در بیستون ز ناله من گر صدا فتد ناله ز درد کوه جدا کوهکن جدا
4 هر صبحدم ز شوق تو پیش گل و سمن مرغ چمن جدا کند افغان و من جدا
1 ای در هوای مهر تو ذرات کاینات واقف نه از کماهی ذات تو هیچ ذات
2 شد چشم عقل خیره چو در مبداء ازل حسنت نمود جلوه در آیینه صفات
3 هر خشتی از کنشت شود کعبه دگر گر پرتو جمال تو افتد به سومنات
4 هر جا که تافت پرتو انوار عزتت عزی ندید عزی و قدری نیافت لات
1 خال و خط جانفزاست اینها یا آفت جان ماست اینها
2 صبر و خرد از دلم چه جویی در دور تو خود کراست اینها
3 چشم تو هزار فتنه انگیخت ای شوخ چه فتنه هاست اینها
4 از جور و جفای تو ننالم کز همچو تویی وفاست اینها