تو را صباحت ترک و فصاحت عرب است از جامی غزل 120
1. تو را صباحت ترک و فصاحت عرب است
ملاحتی که میان عجم چنان عجب است
...
1. تو را صباحت ترک و فصاحت عرب است
ملاحتی که میان عجم چنان عجب است
...
1. این چه رخسار و چه خط وین چه لب است
وین چه چشم خوش و خال عجب است
...
1. وادی عشق که جز تشنه در او نایاب است
ریگش از خون دل تشنه لبان سیراب است
...
1. ساقی بیا و باده ده اکنون که فرصت است
مطرب بزن ترانه که فرصت غنیمت است
...
1. خطت گرد لب آن مشکین نبات است
که رسته بر لب آب حیات است
...
1. ابروی خوشت که ماه عید است
انگشت نمای اهل دید است
...
1. تارک درویش تارک فارغ از تاج زر است
کمترین ترک از کلاه تارکش ترک سر است
...
1. منشور دولتی که ز عشقم میسر است
طغرایش آن خطی ست که بر دور ساغر است
...
1. یار رفت از دیده لیکن روز و شب در خاطر است
گر به صورت غایب است اما به معنی حاضر است
...
1. بگذر از توبه و تقوی که همه پندار است
در پی مطرب و می باش که کار این کار است
...
1. مرا کار از غم عشق تو زار است
دلم رفته ست و جان نزدیک کار است
...
1. بیا که روی تو خورشید عالم افروز است
شبنم ز روی تو چون روز و روز فیروز است
...