1 گر آن بی وفا عهد یاری شکست خدا یار او باد هر جا که هست
2 نه زین شهر بار سفر بست و رفت که از کوی مهر و وفا رخت بست
3 میفشان سرشک از مژه دمبدم که شد خانه تن ازین سیل پست
4 مزن بر دلم زخم و مرهم بنه که پیوند نتوان چو شیشه شکست
1 گفتمش ای سخت دل عهد تو سست است از نخست گفت تا کی گوییم در روی چندین سخت و سست
2 گفتمش در عاشقی ما رند و بی باکیم و مست گفت در عاشق کشی ما نیز چالاکیم و چست
3 گفتمش در خاک محنت دانه می پاشم ز اشک گفت ازین تخم و زمین جز سبزه حسرت نرست
4 گفتمش عمری ست می جویم ز لعلت کام دل گفت عاشق نیست آن کز دوست کام خویش جست
1 پیش ازان روزی که گردون خاک آدم می سرشت عشق در آب و گلم تخم تمنای تو کشت
2 پای تا سر جمله لطفی گویی استاد ازل طینت پاکت نه ز آب و گل ز جان و دل سرشت
3 روی بنما تا به طاق ابرویت آرند روی طاعت اندیشان ز مسجد بت پرستان از کنشت
4 هیچ باور نامدت هر چند چشم خون فشان بر در و دیوار آن کو شرح شوق ما نوشت
1 گر بود در خاک پیشم رویم از کوی تو خشت به که باشد روزنی بر جای آن خشت از بهشت
2 گیسو اندر پاکشان روزی برون آ تا شود چون بهشت ای حوروش خاک درت عنبر سرشت
3 رشته جان است ایوان وصالت را کمند وه که چرخ تیز گرد این رشته را کوتاه رشت
4 بت پرستان را ز دل سر برزند نور یقین گر ز شمع رویت افروزند قندیل کنشت
1 عشقت که بود کعبه ارباب سلامت ریگ حرمش نیست به جز سنگ ملامت
2 شهری که نه جای تو در او خانه نگیریم در بادیه کس را نشود عزم اقامت
3 ذوقی رسد از نامه تو روز فراقم کز نامه طاعت نرسد روز قیامت
4 از آتش دل سر به فلک برده علم بین بر خاک شهید غمت این ست علامت
1 بحمدالله که بازم دیده روشن شد به دیدارت گرفتم قوت جان از حقه لعل شکربارت
2 غبارآلوده می آیی و چرخ این آرزو دارد کز آب چشمه خورشید شوید گرد رخسارت
3 کلاه دلبری کج نه سمند ناز جولان ده که باشد همت نیکان ز چشم بد نگهدارت
4 کمند جعد خم در خم گر اینسان افکنی بینم همه گردنکشان ملک را آخر گرفتارت
1 چشم بگشادم پس از هجران به ابروی خوشت ماه عید وصل نو کردم به روی مهوشت
2 خط نمودی پرتوی ناتافته زان رخ هنوز سوختم از دود تو ناگشته گرم از آتشت
3 یک نهال آرزو در باغ جان ما نشان گو خدنگی باش کم ای ترک شوخ از ترکشت
4 یک دوسه بوسه کرم کن چاره درد مرا نازک است آن لب نمی آزارم از پنج و ششت
1 در کنج غم نشستم خورسند باخیالت خوشوقت آن که بیند هر ساعتی جمالت
2 این بس که سوزیم جان هر دم به داغ هجران من کیستم که باشم شایسته وصالت
3 تیغم به فرق راندی وز فرقتم رهاندی جان باد دستمزدت تن باد پایمالت
4 دور از لب تو مردم لب تشنه جان سپردم هرگز نخورده آبی از چشمه زلالت
1 پیش ازان دم که دهم جان من بیدل ز غمت قدمی نه که شوم خاک به زیر قدمت
2 رحمتی کن که من تشنه جگر می میرم چشم بر رشحه آبی ز سحاب کرمت
3 خوش بران رخش که در جلوه گه حشمت و ناز پادشاهی تو و خوبان همه خیل و حشمت
4 چون شوم پیش تو محرم من محروم که نیست باد را زهره احرام حریم حرمت
1 گذر فتاد به سر وقت کشتگان غمت هزار جان گرامی فدای هر قدمت
2 فکند سرو قدت بر من از کرم سایه مباد از سر من دور سایه کرمت
3 به یک نگاه تو رستم ز ننگ هستی خویش خوش آن که سوی وی افتد نگاه دمبدمت
4 نیاید از تو ستم ور ستم کنی به مثل ز رحمت دگران خوشتر آیدم ستمت