1 عشقت که بود کعبه ارباب سلامت ریگ حرمش نیست به جز سنگ ملامت
2 شهری که نه جای تو در او خانه نگیریم در بادیه کس را نشود عزم اقامت
3 ذوقی رسد از نامه تو روز فراقم کز نامه طاعت نرسد روز قیامت
4 از آتش دل سر به فلک برده علم بین بر خاک شهید غمت این ست علامت
1 غرض از چاشنی عشق توام درد و غم است ورنه زیر فلک اسباب تنعم چه کم است
2 هست بر مایده حسن بسی نعمت و ناز قوت عاشق ز میان همه رنج و الم است
3 می زیم شاد دمی با تو دمی با یادت حاصل عمر گرانمایه همین یک دو دم است
4 وعده لطف و کرم را مکن ای دوست خلاف کز کریمان نسزد آنچه خلاف کرم است
1 دلم ز هجر خراسان ازان هراسان است که بحر فقر و محیط فنا خراسان است
2 نخست گوهر از آن بحر شاه بسطامی ست که قطب زنده دلان و خداشناسان است
3 بکش لباس رعونت که شیخ خرقانی ستاده خرقه به کف بهر بی لباسان است
4 بگو سپاس مهین عارفی که در مهنه ست که عشق در پی آزار ناسپاسان است
1 قدم به طرف چمن نه که سبزه نوخیز است شکوفه در قدم دوستان درم ریز است
2 مده به باد گرانمایه عمر بی باده کنون که باده فرحبخش و باد گلبیز است
3 سرود مجلس تو صوت عندلیب بس است به بانگ چنگ مخور می که محتسب تیز است
4 به کف پیاله لعل است لاله را یعنی پیاله گیر که از می نه وقت پرهیز است
1 یار رفت از دیده لیکن روز و شب در خاطر است گر به صورت غایب است اما به معنی حاضر است
2 عاشق اندر ظاهر و باطن نبیند غیر دوست پیش اهل باطن این معنی که گفتم ظاهر است
3 در حضور دوست هر جانب نظر کردن خطاست یک زمان حاضر نشین ای دل که جانان ناظر است
4 خاطرم خوش نیست هرگز جز به زیر بار عشق پیش عاشق هر چه جز عشق است بار خاطر است
1 برفت عقل و دل و دین و ماند جان تنها چو آن غریب که ماند ز کاروان تنها
2 چو خوان درد نهادی خیال را بفرست که منعمان ننشانند میهمان تنها
3 حدیث موی میانان چو در میان آید تو در خیال من آیی ازان میان تنها
4 ز زلف و خال و خطت چون رهم به حیله عقل گرفت از همه سو دزد پاسبان تنها
1 زان همی ریزم سرشک لاله رنگ خویش را تا ز خون دیگران شویی خدنگ خویش را
2 می چنین گلبوی و گلرنگ است یا گل پیش تو شست در آب از خجالت بوی و رنگ خویش را
3 می گدازم همچو زر در بوته بس کز آه گرم می فروزم کلبه تاریک و تنگ خویش را
4 سیم را در سنگ باشد جا تو چون جا کرده ای در بر سیمین دل سخت چو سنگ خویش را
1 غمت تا در دلم منزل گرفته ست ز شادی جهانم دل گرفته ست
2 مپرس از من شمار عقد آن زلف که عقل آن عقده را مشکل گرفته ست
3 تو دریایی و زاهد خشک ازان ماند کزین دریا ره ساحل گرفته ست
4 مبند ای ساربان محمل که امروز سرشکم راه بر محمل گرفته ست
1 جدایی می کند بنیاد ما را خدا بستاند از وی داد ما را
2 مقام ماه ما عالی ست ای هجر بلند آهنگ کن فریاد ما را
3 به ما جز عشق آن بدخو نیاموخت خدا نیکی دهاد استاد ما را
4 ز خوبان منع ما چند ای برادر چو دانی خوی مادرزاد ما را
1 در کنج غم نشستم خورسند باخیالت خوشوقت آن که بیند هر ساعتی جمالت
2 این بس که سوزیم جان هر دم به داغ هجران من کیستم که باشم شایسته وصالت
3 تیغم به فرق راندی وز فرقتم رهاندی جان باد دستمزدت تن باد پایمالت
4 دور از لب تو مردم لب تشنه جان سپردم هرگز نخورده آبی از چشمه زلالت