1 تو را صباحت ترک و فصاحت عرب است ملاحتی که میان عجم چنان عجب است
2 صحیفه ای ست وجود تو پر لطیفه حسن که از اصول صفات کمال منتخب است
3 مهت پدر شد و خورشید جد تعالی الله تو را میان بتان این چه رفعت نسب است
4 کجا رسد به تو کس چون تو را به هر سر موی هزار خوبی موروث و لطف مکتسب است
1 این چه رخسار و چه خط وین چه لب است وین چه چشم خوش و خال عجب است
2 زیر لب نقطه بود رسم چرا نقطه خال تو بالای لب است
3 طلب حسن عنایت ز رخت بنده را غایت حسن طلب است
4 شکل بالای تو شیرین نخلی ست که ز نوشین لبت آن را رطب است
1 وادی عشق که جز تشنه در او نایاب است ریگش از خون دل تشنه لبان سیراب است
2 خواب مرگ است در آن وادی و بیدار دلی شده در سایه هر خاربنش در خواب است
3 سربنه یا سر خود گیر که این وادی را قوت زاغان همه از مغز اولوالالباب است
4 خارها خم شده بر خار مغیلان گویی جذب جان را ز تن خسته دلان قلاب است
1 ساقی بیا و باده ده اکنون که فرصت است مطرب بزن ترانه که فرصت غنیمت است
2 چشمم به روی شاهد و گوشم به بانگ چنگ ای پندگو برو که نه جای نصیحت است
3 جان مرا ز مرهم راحت نشان مپرس کز عاشقی نصیبه او داغ محنت است
4 پیکان آبدار که آید ز دست دوست بر عاشقان سوخته بارا رحمت است
1 خطت گرد لب آن مشکین نبات است که رسته بر لب آب حیات است
2 به هر کس دارد آن چشم التفاتی به حال ما چرا بی التفات است
3 به راه کعبه وصلت دو چشمم یکی چون دجله وان دیگر فرات است
4 زکات لب بده ای نامسلمان که یک رکن از مسلمانی زکات است
1 ابروی خوشت که ماه عید است انگشت نمای اهل دید است
2 از روی تو عید عاشقان را صبحی به مبارکی دمیده ست
3 هر سال یکی ست عید روزه ما را همه روزه از تو عید است
4 شد عید من از رخت خجسته زین عید خجسته تر که دیده ست
1 تارک درویش تارک فارغ از تاج زر است کمترین ترک از کلاه تارکش ترک سر است
2 کی مکمل گردد از ترک دو عالم آن کلاه زانکه ترک دیدن آن ترک ترکی دیگر است
3 سخره نفس بهیمی را نزیبد تاج فقر سر که هست افسار را درخور نه جای افسر است
4 زن بود کز زرد کند زیور برای دست خویش دست مردان را همین افشاندن زر زیور است
1 منشور دولتی که ز عشقم میسر است طغرایش آن خطی ست که بر دور ساغر است
2 با من ز سعد و نحس مزن دم که خط جام حرز امانم از خطر چرخ و اختر است
3 بودم به خواب خوش که رسید از حریم دیر پیری که رشحه قدحش رشک کوثر است
4 گفت ای پسر دریغ بود نقد زندگی در دست آن حریف که مرگش برادر است
1 یار رفت از دیده لیکن روز و شب در خاطر است گر به صورت غایب است اما به معنی حاضر است
2 عاشق اندر ظاهر و باطن نبیند غیر دوست پیش اهل باطن این معنی که گفتم ظاهر است
3 در حضور دوست هر جانب نظر کردن خطاست یک زمان حاضر نشین ای دل که جانان ناظر است
4 خاطرم خوش نیست هرگز جز به زیر بار عشق پیش عاشق هر چه جز عشق است بار خاطر است
1 بگذر از توبه و تقوی که همه پندار است در پی مطرب و می باش که کار این کار است
2 صف زده دردکشان پیش در میکده اند زاهد صومعه را وقت پس دیوار است
3 رشته سبحه که از گوهر اخلاص تهی ست مهره اش گر چه هزار است کم از زنار است
4 محتسب را که نهد پا ز حد شرع برون مردم آزار چه گویی که خدا آزار است