1 مرا کار از غم عشق تو زار است دلم رفته ست و جان نزدیک کار است
2 اگر از سینه پرسی دردناک است وگر از دیده گویم اشکبار است
3 تو گشتی از قرار خویشتن لیک مرا آن بی قراری برقرار است
4 به عذر عشق وامق را خطی بس که عذرا را ز خوبی بر عذار است
1 بیا که روی تو خورشید عالم افروز است شبنم ز روی تو چون روز و روز فیروز است
2 شد از جمال تو فیروز روز من وان روز که خواستم شب و روز از خدای امروز است
3 شبم ز شعله شمع و چراغ مستغنی ست چنین که مشعله آه من شب افروز است
4 به تیغ غمزه اگر چاک می کنی جگرم چه غم چو ناوک مژگان تو جگردوز است
1 قدم به طرف چمن نه که سبزه نوخیز است شکوفه در قدم دوستان درم ریز است
2 مده به باد گرانمایه عمر بی باده کنون که باده فرحبخش و باد گلبیز است
3 سرود مجلس تو صوت عندلیب بس است به بانگ چنگ مخور می که محتسب تیز است
4 به کف پیاله لعل است لاله را یعنی پیاله گیر که از می نه وقت پرهیز است
1 باز در بزم غمت نعره نوشانوش است عقل حیران و خرد واله و جان مدهوش است
2 نرسد خسته دلان را ز تو جز نیش ستم گر چه جام لب لعل تو لبالب نوش است
3 اشک گرمم ز تف خون دل آید در چشم بس که در آتش شوق تو دلم در جوش است
4 کسوت خواجگی و خلعت شاهی چه کند هر که را غاشیه بندگیت بر دوش است
1 مقیم کوی تو را فسحت حرم تنگ است ز کعبه تا سر کویت هزار فرسنگ است
2 دلم ضعیف و ز هر سو ملامتی چه کنم که شیشه نازک و هر جا که می روم سنگ است
3 مکن به حلقه ما ذکر رشته تسبیح که گوش مجلسیان بر بریشم چنگ است
4 به عرصه چمن و صحن باغ نگشاید دلی که غنچه وش از هجر گلرخی تنگ است
1 در صورت تو سر جمالی که مجمل است در خط و خال و عارض و زلفت مفصل است
2 هرگز حدیث زلف تو کوته نمی شود این گفت و گوی تا به قیامت مسلسل است
3 حسن تو از تصرف مشاطه فارغ است مرآت آفتاب چه محتاج صیقل است
4 کحل بصر ز خاک درت بیدلی کشد کش چشم دل به کحل بصیرت مکحل است
1 خیال خال لبت تخم مزرع امل است هوای خط تو ختم صحیفه عمل است
2 اگر نه رقعه قتل من آرد از تو رسول رسول قاصد جان رقعه نامه اجل است
3 زکات آن لب میگون به می پرستان ده قبول خیر محال است اگر نه در محل است
4 می شبانه خمار سحر نمی ارزد خوش آن حریف که مست صبوحی ازل است
1 شاهد بستان که چشمش نرگس و رویش گل است سایه بر برگ گل او کرده شاخ سنبل است
2 مجمر فیروزه دان هر غنچه را کز گل در آن آتشی افروخته از بهر داغ بلبل است
3 کوه و صحرا بس که می خوردند از جام سحاب لاله ها بر رویشان افتاده زان می گل گل است
4 بس که از سبزه زمینها سبز شد هر پشته را چوک کرده بختیی دان کز سقرلاطش جل است
1 صبحدم عرض چمن کن که هوا معتدل است وز نم نیم شبی راه نه گرد و نه گل است
2 تخته خاک ز بس گل که دمیده ست ز گل لوح صورت گری خامه زنان چگل است
3 ابر گو سایه مینداز که گرد لب جوی سایه نارون و بید به هم متصل است
4 بسته در شاخ گلی خرم و خندان دل خویش هر که چون غنچه درین فصل ز ارباب دل است
1 غرض از چاشنی عشق توام درد و غم است ورنه زیر فلک اسباب تنعم چه کم است
2 هست بر مایده حسن بسی نعمت و ناز قوت عاشق ز میان همه رنج و الم است
3 می زیم شاد دمی با تو دمی با یادت حاصل عمر گرانمایه همین یک دو دم است
4 وعده لطف و کرم را مکن ای دوست خلاف کز کریمان نسزد آنچه خلاف کرم است