1 کار ما جز فکر مردن نیست دور از یار ما وه که یار ما ندارد هیچ فکر کار ما
2 روی در دیوار غم شبها به سر بردن چه سود گرنه آن مه بر زند یک شب سر از دیوار ما
3 چند خود را پیش ما قیمت نهی ای پارسا خودفروشی را رواجی نیست در بازار ما
4 می کند پاک از سرشک سرخ روی ما رقیب از حسد دیدن نیارد رنگ بر رخسار ما
1 بحمدالله که بازم دیده روشن شد به دیدارت گرفتم قوت جان از حقه لعل شکربارت
2 غبارآلوده می آیی و چرخ این آرزو دارد کز آب چشمه خورشید شوید گرد رخسارت
3 کلاه دلبری کج نه سمند ناز جولان ده که باشد همت نیکان ز چشم بد نگهدارت
4 کمند جعد خم در خم گر اینسان افکنی بینم همه گردنکشان ملک را آخر گرفتارت
1 یاقوت لب تو قوت جان است وصل تو حیات جاودان است
2 زلف تو بر آفتاب تابان از شعر سیاه سایه بان است
3 بستی به لباس کج کلاهان بر موی کمر که این میان است
4 راندی به لب شکر دهانان در هیچ سخن که این دهان است
1 منشور دولتی که ز عشقم میسر است طغرایش آن خطی ست که بر دور ساغر است
2 با من ز سعد و نحس مزن دم که خط جام حرز امانم از خطر چرخ و اختر است
3 بودم به خواب خوش که رسید از حریم دیر پیری که رشحه قدحش رشک کوثر است
4 گفت ای پسر دریغ بود نقد زندگی در دست آن حریف که مرگش برادر است
1 خیال خال لبت تخم مزرع امل است هوای خط تو ختم صحیفه عمل است
2 اگر نه رقعه قتل من آرد از تو رسول رسول قاصد جان رقعه نامه اجل است
3 زکات آن لب میگون به می پرستان ده قبول خیر محال است اگر نه در محل است
4 می شبانه خمار سحر نمی ارزد خوش آن حریف که مست صبوحی ازل است
1 لاله قدح باده و گل شاهد رعناست گلبانگ زنان مرغ چمن مطرب گویاست
2 بخرام سوی باغ که شادی و طرب را بی سعی تو و من همه اسباب مهیاست
3 تا گل تتق غنچه ز رخسار گشاده ست نرگس همه تن چشم شده بهر تماشاست
4 سبزه کشد از سوزن زنگار گرفته خاری که شکسته ز دی اندر جگر ماست
1 بام برآی و جلوه ده ماه تمام خویش را مطلع آفتاب کن گوشه بام خویش را
2 با همه می رسد غمت قسمت بنده هم بده خاص به دیگران مکن رحمت عام خویش را
3 پخت ز تف غم دلم خام هنوز کار من پیش تو عرضه می کنم پخته و خام خویش را
4 شد به غلامی درت صرف جوانیم همه بهر خدای تفقدی پیر غلام خویش را
1 چشم بگشادم پس از هجران به ابروی خوشت ماه عید وصل نو کردم به روی مهوشت
2 خط نمودی پرتوی ناتافته زان رخ هنوز سوختم از دود تو ناگشته گرم از آتشت
3 یک نهال آرزو در باغ جان ما نشان گو خدنگی باش کم ای ترک شوخ از ترکشت
4 یک دوسه بوسه کرم کن چاره درد مرا نازک است آن لب نمی آزارم از پنج و ششت
1 چه بخت بود که ناگه بر سر رسید مرا که داد مژده وصل تو هر که دید مرا
2 رمیده بود دل از هوش و صبر شکر خدا که آن رمیده به دیدارت آرمید مرا
3 فتاد مرده تنی بودم از جمال تو دور به یک نفس لب تو روح دردمید مرا
4 کشم به دیده بسی منت از نسیم صبا که کحل دیده ز خاک رهت کشید مرا
1 لطافتی که رخت را ز جعد خم به خم است هزار عاشق اگر باشدت هنوز کم است
2 به زلف عمر و به لبها حیات اهل دلی بیا که عمر عزیز و حیات مغتنم است
3 دلم نیافت نشان زان دهان به ملک وجود نهاده روی کنون در ولایت عدم است
4 ز صحبتم تو ملولی عظیم و من مشتاق مراست غم که جدایم ز تو تو را چه غم است