1 ای که جان و دل آگاه تو را همراه است بی تو آگه نیم از خویش خدا آگاه است
2 مدت صحبت تو عمر گرانمایه ماست آه ازین عمر گرانمایه که بس کوتاه است
3 غم تو از دل ما در همه دلها ره کرد راست است این که ز دلها سوی دلها راه است
4 دل نمی خواست جدایی ز تو اما چه کنیم دور ایام نه بر قاعده دلخواه است
1 مه شمع شب افروز و رخت نور تجلی ست او را به جمال تو کجا زهره دعوی ست
2 رضوان به هوای قد رعنای تو ای سرو جاوید وطن ساخته در سایه طوبی ست
3 منما به کس آن روی و در آیینه نظر کن زان رو که تماشای رخت هم به تو اولی ست
4 هر جا نفسی می گذرد زان لب شیرین آنجا چه مجال دم جان پرور عیسی ست
1 خوبان هزار و از همه مقصود من یکی ست صد پاره گر کنند به تیغم سخن یکی ست
2 خوش مجمعی ست انجمن نیکوان ولی ماهی کز اوست رونق آن انجمن یکی ست
3 خواهیم بهر هر قدمش تحفه دگر لیکن مقصریم که جان در بدن یکی ست
4 گشتم چنان ضعیف که بی ناله و فغان ظاهر نمی شود که درین پیرهن یکی ست
1 سینه تنگم نه جای چون تو زیبا دلبری ست خوش بیا بر چشم من بنشین که روشن منظری ست
2 بر رخ زردم ببین خط های خونین از سرشک کین ورق در حسب حال دردمندان دفتری ست
3 هر شبی چندان ز درد هجر بگدازم که روز در گمان افتند مردم کین منم یا دیگری ست
4 بی رخت در باغ و صحرا بهر داغ جان من هر گل آتش پاره ای هر لاله سوزان اخگری ست
1 مرا از درد تو بر سینه داغی ست که با آن داغم از مرهم فراغی ست
2 مگو دیگر نخواهم سوخت جانت به داغ خویشتن کین نیز داغی ست
3 من و ویرانه هجر ای خوش آن کس که با چون تو گلی بر طرف باغی ست
4 بنال ای عندلیب هجر دیده که باغ وصل عشرتگاه زاغی ست
1 دلم پیرانه سر با خردسالی ست که باغ حسن را نازک نهالی ست
2 شکار آهوی شیرافکن اوست به صحرای ختن هر جا غزالی ست
3 خیالش تا به چشمم جای کرده ست همه عالم به چشم من خیالی ست
4 نشانی از شرار سینه ماست به رویش هر کجا افتاده خالی ست
1 چرخ را جامی نگون دان کز می عشرت تهی ست باده از جام تهی جستن نشان ابلهی ست
2 مرد جاهل جاه گیتی را لقب دولت نهد همچنان کاماس بیند طفل و گوید فربهی ست
3 از بقا گردون قبایی بر قد یک تن ندوخت خلعتی بس فاخر آمد عمر عیبش کوتهی ست
4 نیست شاخ میوه دار ایمن ز سنگ ناکسان خوش تهیدستی که او آزاده چون سرو سهی ست
1 ای شهسوار حسن که جانم فدای توست هر جا سری ست خاک ره باد پای توست
2 خوش جلوه ده سمند که دفع گزند را هر سو هزار سوخته دل در دعای توست
3 مشتاق وصل را که ز هجران به جان رسید سرمایه حیات امید لقای توست
4 بیچاره عاشق تو که با درد انتظار شد در رهت غبار و هنوزش هوای توست
1 در همه شهر دلی کو که نه خون کرده توست یا درونی که نه از زخم غم آزرده توست
2 جان ز مژگان تو ریش است و دل از غمزه فگار هر که را می نگرم تیر جفا خورده توست
3 پرده برداشتی از راز من ای چرخ فلک آه ازین بوالعجبی ها که پس پرده توست
4 حرص نرگس نگر ای غنچه که با آن زر و سیم روز و شب چشم طمع دوخته بر خرده توست
1 صبح دولت را فروغ از آفتاب روی توست قبله رندان مقبل گوشه ابروی توست
2 دمبدم عرضه مده خوبان شهر آشوب را کز همه عالم همین میل دل من سوی توست
3 روی نیکو از من بد روز پوشیدی ولی چشم نیکویی هنوزم از رخ نیکوی توست
4 از همه سیمینبران بردی به زور پنجه دست ناتوانی را چه تاب ساعد و بازوی توست