1 لطافتی که رخت را ز جعد خم به خم است هزار عاشق اگر باشدت هنوز کم است
2 به زلف عمر و به لبها حیات اهل دلی بیا که عمر عزیز و حیات مغتنم است
3 دلم نیافت نشان زان دهان به ملک وجود نهاده روی کنون در ولایت عدم است
4 ز صحبتم تو ملولی عظیم و من مشتاق مراست غم که جدایم ز تو تو را چه غم است
1 هلال عید جستن کار عام است هلال عید خاصان دور جام است
2 بیا ساقی که امشب توبه ما ز می چون روزه فردا حرام است
3 برافراز آتشی دیگر ز باده که دیگ ما ز روزه نیم خام است
4 ز روزه رخنه شد ایام عیشم خوشا رندی که عیش او مدام است
1 نهفته سیم به زیر قبا که این بدن است گرفته برگ سمن را به بر که پیرهن است
2 بسن ز پیرهن اندام نازکش که مگر در آب گشته عیان عکس لاله و سمن است
3 اگر کنند به گل نازنین تنش را باد رود ز تاب تعالی الله این چه لطف تن است
4 کله شکسته کمر بسته برگذشت از من گذشت عمری و آن مشکل پیش چشم من است
1 آتش اندر خرمن ما زد رخت وین روشن است خال مشکین تو بر رخ دانه ای زین خرمن است
2 آن رخ نازک چو آب از دیده رفت اما هنوز نقش خالت چون سیاهی مانده در چشم من است
3 تو مرا چشمی و تا بر بام و روزن آمدی چشم من گه بر کنار بام و گه بر روزن است
4 گر چه می پوشد ز ما لطف تنت را پیرهن کی توان پوشیدن آن لطفی که در پیراهن است
1 یاقوت لب تو قوت جان است وصل تو حیات جاودان است
2 زلف تو بر آفتاب تابان از شعر سیاه سایه بان است
3 بستی به لباس کج کلاهان بر موی کمر که این میان است
4 راندی به لب شکر دهانان در هیچ سخن که این دهان است
1 مگو که قطع بیابان عشق آسان است که کوههای بلا ریگ آن بیابان است
2 حدیث چتر مرصع به میر قافله گوی که سایه بان ز ره ماندگان مغیلان است
3 فراز و شیب ره از رهروان گرم مپرس که پیش مرغ هوا کوه و دشت یکسان است
4 ز ناز چون نکشیدی به کعبه دامن وصل چه چاک ها که ازین حسرتش به دامان است
1 دلم ز هجر خراسان ازان هراسان است که بحر فقر و محیط فنا خراسان است
2 نخست گوهر از آن بحر شاه بسطامی ست که قطب زنده دلان و خداشناسان است
3 بکش لباس رعونت که شیخ خرقانی ستاده خرقه به کف بهر بی لباسان است
4 بگو سپاس مهین عارفی که در مهنه ست که عشق در پی آزار ناسپاسان است
1 کیست آن شوخ که مهمان تهیدستان است که ز سر تا به قدم شعبده و دستان است
2 مجلس از رشک رخش داغ نه گلزار است خانه از سرو قدش طعنه زن بستان است
3 تا لبش چاشنیی در قدح باده فکند رفته بر چرخ برین عربده مستان است
4 عیش را داد بده کام دل از می بستان که ز هر گوشه صدای بده و بستان است
1 آن کیست سواره که بلای دل و دین است صد خانه برانداخته در خانه زین است
2 ماهی ست درخشنده چو بر پشت سمند است سروی ست خرامنده چو بر روی زمین است
3 آشوب جهان است اگر اسپ سوار است آسایش جان است اگر بزم نشین است
4 در آتش و آبم ز دل و دیده چو دیدم کافروخته رخسار و عرق کرده جبین است
1 روی خود را مگو شریک مه است در نکویی که لاشریک له است
2 نارسیده به چارده سالت رویت افزون ز ماه چارده است
3 ملک هستی تمام طی کردم تا به وصلت هنوز نیمه ره است
4 تا تو بستی نقاب تو بر تو بر رخم خون بسته ته به ته است