آثار جامی

صفحه 15 از 103
103 اثر از فاتحة الشباب - غزلیات در دیوان اشعار جامی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر فاتحة الشباب - غزلیات در دیوان اشعار جامی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی
خانه / آثار جامی / دیوان اشعار جامی / فاتحة الشباب - غزلیات در دیوان اشعار

فاتحة الشباب - غزلیات در دیوان اشعار جامی

1 بیا که روی تو خورشید عالم افروز است شبنم ز روی تو چون روز و روز فیروز است

2 شد از جمال تو فیروز روز من وان روز که خواستم شب و روز از خدای امروز است

3 شبم ز شعله شمع و چراغ مستغنی ست چنین که مشعله آه من شب افروز است

4 به تیغ غمزه اگر چاک می کنی جگرم چه غم چو ناوک مژگان تو جگردوز است

1 ای با تو ز گل فراغ ما را گل بی تو به سینه داغ ما را

2 در باغ گل از تو می برد بوی بوی تو برد به باغ ما را

3 دارد شب هجر شعله آه در عشق تو بر چراغ ما را

4 گنجی و ز مفلسی خیالت جا ساخته در دماغ ما را

1 تو را ای نازنین هر سو ز دلها صد سپه بادا به هر جا بگذری صد جان پاکت خاک ره بادا

2 همی ترسم شود آزرده آن تن ور نه می گفتم تو را هر شب درون دیده من خوابگه بادا

3 ز حکم عقل می بخشد فراغت عشق تو ما را همیشه عشق تو در کشور دل پادشه بادا

4 سیه رو خواندیم وان موجب صد سرخرویی شد سر مویی اگر گویم خطا رویم سیه بادا

1 مگو که قطع بیابان عشق آسان است که کوههای بلا ریگ آن بیابان است

2 حدیث چتر مرصع به میر قافله گوی که سایه بان ز ره ماندگان مغیلان است

3 فراز و شیب ره از رهروان گرم مپرس که پیش مرغ هوا کوه و دشت یکسان است

4 ز ناز چون نکشیدی به کعبه دامن وصل چه چاک ها که ازین حسرتش به دامان است

1 تارک درویش تارک فارغ از تاج زر است کمترین ترک از کلاه تارکش ترک سر است

2 کی مکمل گردد از ترک دو عالم آن کلاه زانکه ترک دیدن آن ترک ترکی دیگر است

3 سخره نفس بهیمی را نزیبد تاج فقر سر که هست افسار را درخور نه جای افسر است

4 زن بود کز زرد کند زیور برای دست خویش دست مردان را همین افشاندن زر زیور است

1 آن کیست سواره که بلای دل و دین است صد خانه برانداخته در خانه زین است

2 ماهی ست درخشنده چو بر پشت سمند است سروی ست خرامنده چو بر روی زمین است

3 آشوب جهان است اگر اسپ سوار است آسایش جان است اگر بزم نشین است

4 در آتش و آبم ز دل و دیده چو دیدم کافروخته رخسار و عرق کرده جبین است

1 روز میدان است ترک شهسوار من کجاست چشم هر کس بر رخ یاری ست یار من کجاست

2 عاشقان هر کس به روی یار خود خندان و خوش من چنین غمگین چرایم غمگذار من کجاست

3 چند گردم بی قرار و صبر هر سوی اینچنین آن شکیب آموز جان بی قرار من کجاست

4 تا برند از جلوه خوبی خجالت نیکوان نیم جولانی ز سرو گلعذار من کجاست

1 صبحدم عرض چمن کن که هوا معتدل است وز نم نیم شبی راه نه گرد و نه گل است

2 تخته خاک ز بس گل که دمیده ست ز گل لوح صورت گری خامه زنان چگل است

3 ابر گو سایه مینداز که گرد لب جوی سایه نارون و بید به هم متصل است

4 بسته در شاخ گلی خرم و خندان دل خویش هر که چون غنچه درین فصل ز ارباب دل است

1 وه که باز از کف من دامن مقصود برفت یار دیر آمده از پیش نظر زود برفت

2 تن که آزرده تیغ ستمش بود بماند جان که آویزه بند کمرش بود برفت

3 وعده می کرد که دیگر نروم راه فراق تا چه کردم که نه بر موجب موعود برفت

4 دل که از خون رخم اندود برو گو که خوشم که به بازار غم آن قلب زراندود برفت

1 ای که جان و دل آگاه تو را همراه است بی تو آگه نیم از خویش خدا آگاه است

2 مدت صحبت تو عمر گرانمایه ماست آه ازین عمر گرانمایه که بس کوتاه است

3 غم تو از دل ما در همه دلها ره کرد راست است این که ز دلها سوی دلها راه است

4 دل نمی خواست جدایی ز تو اما چه کنیم دور ایام نه بر قاعده دلخواه است

آثار جامی

103 اثر از فاتحة الشباب - غزلیات در دیوان اشعار جامی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر فاتحة الشباب - غزلیات در دیوان اشعار جامی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی