1 بیا که روی تو خورشید عالم افروز است شبنم ز روی تو چون روز و روز فیروز است
2 شد از جمال تو فیروز روز من وان روز که خواستم شب و روز از خدای امروز است
3 شبم ز شعله شمع و چراغ مستغنی ست چنین که مشعله آه من شب افروز است
4 به تیغ غمزه اگر چاک می کنی جگرم چه غم چو ناوک مژگان تو جگردوز است
1 ای با تو ز گل فراغ ما را گل بی تو به سینه داغ ما را
2 در باغ گل از تو می برد بوی بوی تو برد به باغ ما را
3 دارد شب هجر شعله آه در عشق تو بر چراغ ما را
4 گنجی و ز مفلسی خیالت جا ساخته در دماغ ما را
1 تو را ای نازنین هر سو ز دلها صد سپه بادا به هر جا بگذری صد جان پاکت خاک ره بادا
2 همی ترسم شود آزرده آن تن ور نه می گفتم تو را هر شب درون دیده من خوابگه بادا
3 ز حکم عقل می بخشد فراغت عشق تو ما را همیشه عشق تو در کشور دل پادشه بادا
4 سیه رو خواندیم وان موجب صد سرخرویی شد سر مویی اگر گویم خطا رویم سیه بادا
1 مگو که قطع بیابان عشق آسان است که کوههای بلا ریگ آن بیابان است
2 حدیث چتر مرصع به میر قافله گوی که سایه بان ز ره ماندگان مغیلان است
3 فراز و شیب ره از رهروان گرم مپرس که پیش مرغ هوا کوه و دشت یکسان است
4 ز ناز چون نکشیدی به کعبه دامن وصل چه چاک ها که ازین حسرتش به دامان است
1 تارک درویش تارک فارغ از تاج زر است کمترین ترک از کلاه تارکش ترک سر است
2 کی مکمل گردد از ترک دو عالم آن کلاه زانکه ترک دیدن آن ترک ترکی دیگر است
3 سخره نفس بهیمی را نزیبد تاج فقر سر که هست افسار را درخور نه جای افسر است
4 زن بود کز زرد کند زیور برای دست خویش دست مردان را همین افشاندن زر زیور است
1 آن کیست سواره که بلای دل و دین است صد خانه برانداخته در خانه زین است
2 ماهی ست درخشنده چو بر پشت سمند است سروی ست خرامنده چو بر روی زمین است
3 آشوب جهان است اگر اسپ سوار است آسایش جان است اگر بزم نشین است
4 در آتش و آبم ز دل و دیده چو دیدم کافروخته رخسار و عرق کرده جبین است
1 روز میدان است ترک شهسوار من کجاست چشم هر کس بر رخ یاری ست یار من کجاست
2 عاشقان هر کس به روی یار خود خندان و خوش من چنین غمگین چرایم غمگذار من کجاست
3 چند گردم بی قرار و صبر هر سوی اینچنین آن شکیب آموز جان بی قرار من کجاست
4 تا برند از جلوه خوبی خجالت نیکوان نیم جولانی ز سرو گلعذار من کجاست
1 صبحدم عرض چمن کن که هوا معتدل است وز نم نیم شبی راه نه گرد و نه گل است
2 تخته خاک ز بس گل که دمیده ست ز گل لوح صورت گری خامه زنان چگل است
3 ابر گو سایه مینداز که گرد لب جوی سایه نارون و بید به هم متصل است
4 بسته در شاخ گلی خرم و خندان دل خویش هر که چون غنچه درین فصل ز ارباب دل است
1 وه که باز از کف من دامن مقصود برفت یار دیر آمده از پیش نظر زود برفت
2 تن که آزرده تیغ ستمش بود بماند جان که آویزه بند کمرش بود برفت
3 وعده می کرد که دیگر نروم راه فراق تا چه کردم که نه بر موجب موعود برفت
4 دل که از خون رخم اندود برو گو که خوشم که به بازار غم آن قلب زراندود برفت
1 ای که جان و دل آگاه تو را همراه است بی تو آگه نیم از خویش خدا آگاه است
2 مدت صحبت تو عمر گرانمایه ماست آه ازین عمر گرانمایه که بس کوتاه است
3 غم تو از دل ما در همه دلها ره کرد راست است این که ز دلها سوی دلها راه است
4 دل نمی خواست جدایی ز تو اما چه کنیم دور ایام نه بر قاعده دلخواه است