1 آن سرو ناز بر لب بام ایستاده کیست بر طرف آفتاب کله کج نهاده کیست
2 بگذار ذکر حور و حدیث قصور او بالای قصر آمده آن حورزاده کیست
3 گویند دل برای چه دادی به مهر او آن کس که دیده شکل وی و دل نداده کیست
4 هر جا گهی پیاده کند گشت و گه سوار آنجا گل سوار و سرو پیاده کیست
1 ازان درج گوهر تکلم خوش است وز آن غنچه تر تبسم خوش است
2 چو مورم مکن پایمال جفا که بر زیردستان ترحم خوش است
3 چه می جویی از من نشان رقیب نشان رقیب از جهان گم خوش است
4 نخواهم جدا از سگان درت جهان را که دنیا به مردم خوش است
1 منم ز جان شده بنده مه یگانه خود را که ساخت جلوه گه ناز بنده خانه خود را
2 قدم به خانه ام آن سرو تا نهاده به هر دم هزار بوسه زنم خاک آستانه خود را
3 نداد دست جز اینم که ریختم ز دو دیده به پای او گهر اشک دانه دانه خود را
4 کبوتر حرم او به شاخ سدره و طوبی نمی دهد خس و خاشاک آشیانه خود را
1 کیست آن مه که درآمد ز در خلوت ما که شد از عکس رخش نور همه ظلمت ما
2 آفتابی ست درخشنده که از طلعت او رفت بر چرخ برین کوکبه دولت ما
3 می سرشتیم گل محنت از آب مژه شکر که برآمد گل راحت ز گل محنت ما
4 جان ز کف رفت چه سازیم نثار قدمش گر پس از مرگ خرامد به سر تربت ما
1 آفتاب حسن طالع شد چو افکندی نقاب حسن طالع بین که دیدم آن رخ چون آفتاب
2 در خیال خط مشکین تو با عارض به هم دمبدم چشم تر ما می زند نقشی بر آب
3 خاک آن در زیر سر شبها غنودن دولتی ست عمر بگذشت و ندیدم هرگز این دولت به خواب
4 می کند هر دم دل بیهوشم آن لب ها هوس مست رفت از دست و دارد همچنان ذوق شراب
1 ای تو را قد خوب و ابرو خوب و زلف و چهره خوب بر زبان اهل دل نام تو محبوب القلوب
2 با لب نوشین تو زد لاف شیرینی نبات مصریان از شهر خود کردند بیرونش به چوب
3 با تو هر کس را هوای دولت هم خانگی ست خانه را اول ز گرد هستی خود گو بروب
4 با دهانت در میان دارد دلم سری نهان لیس یدری سر قلبی غیر علام الغیوب
1 لاله بی روی تو داغ دل ماست داغ تو لاله باغ دل ماست
2 داغ خون این همه بر دامن ما رشح خونابه داغ دل ماست
3 دل ما خاک درت گشته و غم دربدر کرده سراغ دل ماست
4 طاق محراب خم ابرویت سیه از دود چراغ دل ماست
1 صبح دولت را فروغ از آفتاب روی توست قبله رندان مقبل گوشه ابروی توست
2 دمبدم عرضه مده خوبان شهر آشوب را کز همه عالم همین میل دل من سوی توست
3 روی نیکو از من بد روز پوشیدی ولی چشم نیکویی هنوزم از رخ نیکوی توست
4 از همه سیمینبران بردی به زور پنجه دست ناتوانی را چه تاب ساعد و بازوی توست
1 باز در بزم غمت نعره نوشانوش است عقل حیران و خرد واله و جان مدهوش است
2 نرسد خسته دلان را ز تو جز نیش ستم گر چه جام لب لعل تو لبالب نوش است
3 اشک گرمم ز تف خون دل آید در چشم بس که در آتش شوق تو دلم در جوش است
4 کسوت خواجگی و خلعت شاهی چه کند هر که را غاشیه بندگیت بر دوش است
1 مقیم کوی تو را فسحت حرم تنگ است ز کعبه تا سر کویت هزار فرسنگ است
2 دلم ضعیف و ز هر سو ملامتی چه کنم که شیشه نازک و هر جا که می روم سنگ است
3 مکن به حلقه ما ذکر رشته تسبیح که گوش مجلسیان بر بریشم چنگ است
4 به عرصه چمن و صحن باغ نگشاید دلی که غنچه وش از هجر گلرخی تنگ است