لبت قوت جان از شکرخنده ساخت از جامی غزل 203
1. لبت قوت جان از شکرخنده ساخت
به یک خنده صد کشته را زنده ساخت
...
1. لبت قوت جان از شکرخنده ساخت
به یک خنده صد کشته را زنده ساخت
...
1. بیا که چرخ مشعبد هزار شعبده ساخت
که یار کار جگر خستگان غمزده ساخت
...
1. چشمت ز غمزه تیغ و ز مژگان خدنگ ساخت
با عاشقان غمزده اسباب جنگ ساخت
...
1. سودای عشقت از دو جهانم یگانه ساخت
واندوه گاه گاه مرا جاودانه ساخت
...
1. بیا که شاهد بستان ز رخ نقاب انداخت
نسیم در سر زلف بنفشه تاب انداخت
...
1. پرتو شمع رخت عکس بر افلاک انداخت
قرص خورشید شد و سایه بر این خاک انداخت
...
1. بر فلک دوش از خروش من دل اختر بسوخت
شعله آهم چو پروانه ملک را پر بسوخت
...
1. غمت روز مرا رسم شب آموخت
دلم را تاب و جانم را تب آموخت
...
1. لب گشادی تا سخن گویی در سیراب ریخت
طره افشاندی که ریزد گرد مشک ناب ریخت
...
1. خط تو در دامن گل سنبل سیراب ریخت
بر بیاض صفحه خورشید مشک ناب ریخت
...
1. دلم چون داستان غم فرو ریخت
سرشک از دیده پر نم فرو ریخت
...
1. درمانده ای به حکم قضا از بلا گریخت
زد طعنه جاهلی که فلان از قضا گریخت
...