مرا عشق عزیزی خوار کرده ست از جامی غزل 227
1. مرا عشق عزیزی خوار کرده ست
چه گویم عشق ازین بسیار کرده ست
...
1. مرا عشق عزیزی خوار کرده ست
چه گویم عشق ازین بسیار کرده ست
...
1. چشمم خیال قد تو جز نخل تر نبست
نخل خیال را کس ازین خوبتر نبست
...
1. کس شیوه آن دلبر چالاک ندانست
خونخواری آن کافر بی باک ندانست
...
1. ای که هرگز نشود زلف کجت با ما راست
کار ما راست شود چون تو کنی بالا راست
...
1. چه گویم کز فراقت چونم ای دوست
جگر پر درد و دل پر خونم ای دوست
...
1. دور از رخ تو چنانم ای دوست
کز هستی خود به جانم ای دوست
...
1. دوش بر یاد تو چشمم دم به دم خون میگریست
سوز من میدید شمع و از من افزون میگریست
...
1. چون سایه به خاک افکند آن سرو نه بر من
گر قدر مرا پست تر از خاک ندانست
...
1. ای که هرگز نشود زلف کجت با ما راست
کار ما راست شود چون تو کنی بالا راست
...
1. چه گویم کز فراقت چونم ای دوست
جگر پر درد و دل پر خونم ای دوست
...
1. دور از رخ تو چنانم ای دوست
کز هستی خود به جانم ای دوست
...
1. دوش بر یاد تو چشمم دم به دم خون میگریست
سوز من میدید شمع و از من افزون میگریست
...