1 چو یار دور چه سود ار بهار نزدیک است جدا ز صحبت او گل به خار نزدیک است
2 دیارم آن سر کویی ست و یارم آن سگ کوی خوشا کسی که به یار و دیار نزدیک است
3 خدای را ز سرم سایه دور دار ای هجر که روزم از تو به شبهای تار نزدیک است
4 نماند صبر ولی موعد وصال رسید شکست کشتیم اما کنار نزدیک است
1 به جانب سفر آن ترک تندخو رفته ست خبر دهید مرا کز کدام سو رفته ست
2 به گردش ار چه رسیدن نمی توان باری کشم به دیده غبار رهی که او رفته ست
3 هزار دل کند از شهر صبر آواره به هر دیار که با آن رخ نکو رفته ست
4 چه آب بر جگرم باشد اینچنین که مرا هم آب دیده ز هجرش هم آبرو رفته ست
1 با خیال آن دو ابرو هر گهم خواب آمده ست خوابگاه من چو چشمت طاق محراب آمده ست
2 هر کجا حال شب و بی خوابی خود گفته ام زان فسانه خلق را رحم و تو را خواب آمده ست
3 ره به توحید مسبب کی برد عقل از رخت چون ز زلفت بسته زنجیر اسباب آمده ست
4 گر تو را جنس وفا باید به شهر عشق جوی کان متاع اندر دیار حسن نایاب آمده ست
1 کس از خوبان وفا هرگز ندیده ست جز آیین جفا هرگز ندیده ست
2 کند نادیده آن بدخو چنانم که پنداری مرا هرگز ندیده ست
3 دل زان چشم جادو شیوه ها دید کز آهوی خطا هرگز ندیده ست
4 خراش دل چه گویم کان گل اندام ز خار آزار پا هرگز ندیده ست
1 خوی تو بسی نازک و ما را ادبی نیست گر زانکه بگیرد دلت از ما عجبی نیست
2 نبود قدمی در رهت ای چشمه حیوان کافتاده چو من غرقه به خون تشنه لبی نیست
3 هر تار ز زلفت سبب جذبه عشق است سویت کشش خاطر ما بی سببی نیست
4 از نغمه غم بس مکن ای مرغ سحرخیز کامسال درین باغ نوای طربی نیست
1 عید شد یک دل نمی بینم که اکنون شاد نیست جز دل خود کین زمان هم از غمت آزاد نیست
2 کی توانم بهر عیدی با تو گستاخی نمود چون مرا پیش تو یارای مبارکباد نیست
3 چون کنم قصد سخن نام تو آید بر زبان چون کنم جانا که جز نام تو هیچم یاد نیست
4 ای فلک اندوه شیرین بر دل خسرو منه کین بضاعت را خریداری به از فرهاد نیست
1 مذهب عشق خودپسندی نیست جز فقیری و دردمندی نیست
2 عشق جادوست لیک شیوه او چشم بخشی ست چشمبندی نیست
3 بپسند آنچه می رسد کاینجا ناپسندی چو ناپسندی نیست
4 بگذر از چند و چون که جانان را سر چونی و برگ چندی نیست
1 در بر سیمین دلت گر سخت تر از سنگ نیست هرگزت رحمی چرا بر عاشق دلتنگ نیست
2 از خروش دلخراش ما طلب کن سر عشق زانکه این سر در صدای عود و صوت چنگ نیست
3 ماند ز اشک ما چو خر در گل رقیب سنگدل در ره عشق تو ما را غیر ازین خر سنگ نیست
4 از نوای بلبلان بر گل چه حاصل چون به باغ جام گلرنگ و حریف عندلیب آهنگ نیست
1 گر دل از عشق توام چاک بود باکی نیست نیست یک دل که ز عشق تو در او چاکی نیست
2 مگسل از من که درین باغ گلی نشکفته ست که به دامان وی آویخته خاشاکی نیست
3 شوق فتراک توام کشت ولی رخش تو را بی سر به ز منی حلقه فتراکی نیست
4 خوبرویان همه در بردن دل چالاکند در میان همه لیکن چو تو چالاکی نیست
1 مؤثر در وجود الا یکی نیست درین حرف شگرف اصلا شکی نیست
2 ولی جز زیرکان این را ندانند دریغا زیر گردون زیرکی نیست
3 جمال اوست تابان ور نه بردن دل از مردان حد هر کودکی نیست
4 ز خم جو فیض و ساغر هم که بی فیض به میخانه بزرگ و کوچکی نیست