آثار جامی

صفحه 22 از 103
103 اثر از فاتحة الشباب - غزلیات در دیوان اشعار جامی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر فاتحة الشباب - غزلیات در دیوان اشعار جامی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی
خانه / آثار جامی / دیوان اشعار جامی / فاتحة الشباب - غزلیات در دیوان اشعار

فاتحة الشباب - غزلیات در دیوان اشعار جامی

1 بر فلک دوش از خروش من دل اختر بسوخت شعله آهم چو پروانه ملک را پر بسوخت

2 روشنم شد کز چه رو فرهاد جا در سنگ ساخت خانه را از آتش آهم چو بام و در بسوخت

3 زاهد از سوز غمت لب خشک و صوفی دیده تر آه ازین آتش که چون زد شعله خشک و تر بسوخت

4 واعظ افسرده سوز عاشقان را منکر است خواهمش روزی ز برق آه با منبر بسوخت

1 غمت روز مرا رسم شب آموخت دلم را تاب و جانم را تب آموخت

2 مکن در گریه هر دم عیب چشمم که این گوهرفشانی زان لب آموخت

3 ندیدم هیچ مذهب خوشتر از عشق خوشا آن راهرو کین مذهب آموخت

4 فرو شوی ای معلم لوح بیداد که یار این حرف پیش از مکتب آموخت

1 لب گشادی تا سخن گویی در سیراب ریخت طره افشاندی که ریزد گرد مشک ناب ریخت

2 باد گلبو باده گلگون است یا از رشک تو بوی گل بر باد رفت و رنگش اندر آب ریخت

3 گر مرا کشتی چه غم کی باشد امکان دیت گوسفندی را که خونش خنجر قصاب ریخت

4 نیست جای سجده عابد را ز بس کز دیده خون با خیال طاق ابروی تو در محراب ریخت

1 خط تو در دامن گل سنبل سیراب ریخت بر بیاض صفحه خورشید مشک ناب ریخت

2 یک ورق ز اوصاف حسنت خواند بلبل در چمن دفتر گل را صبا بر هم زد و در آب ریخت

3 خالهایت در خم ابرو چو شبگون دانه هاست کز کف زهاد صاحب سبحه در محراب ریخت

4 اشک ها کز چشم خونبارم به دامانت چکید قطره های خون بود کز کشته بر قصاب ریخت

1 دلم چون داستان غم فرو ریخت سرشک از دیده پر نم فرو ریخت

2 صبا آن زلف پر خم را برافشاند دل صد بیدل از هر خم فرو ریخت

3 ز دردم هر که دم زد شرح آن را سرشک لعل من در دم فرو ریخت

4 دل چاکم کزو پیکانت افتاد چو ریشی دان کزو مرهم فرو ریخت

1 درمانده ای به حکم قضا از بلا گریخت زد طعنه جاهلی که فلان از قضا گریخت

2 چون از قضا گریز تواند کسی که بود دست قضا عنان کش او هر کجا گریخت

3 بس اهل معرفت که ز بیگانه آفتی احساس کرد و در کنف آشنا گریخت

4 گر نیست از سبب به سبب التجا روا خیر بشر ز مکه به یثرب چرا گریخت

1 دل رخت را ز روشنی مه گفت سخنی روشن و موجه گفت

2 هر که دریافت نکته دهنت عقلش از سر غیب آگه گفت

3 پیش قد بلند تو طوبی سخن سدره گفت و کوته گفت

4 گوشه ابروی تو را شب عید هر که دید الهلال والله گفت

1 دی که آن نازنین سخن می گفت با رفیقان حدیث من می گفت

2 سوی من بود اشارت غمزه گر چه با دیگران سخن می گفت

3 نمک ریش دل فگاران بود هر چه آن شوخ غمزه زن می گفت

4 صبحدم باد ازان شمایل خوب نکته ای چند در چمن می گفت

1 باده تا چاشنیی زان لب چون نوش گرفت آتش از رشک به جان من مدهوش گرفت

2 همت من که فلک غاشیه اش داشت به دوش عاقبت غاشیه عشق تو بر دوش گرفت

3 لاف با لطف بناگوش تو چون سیم زده ست زر پی عذر چرا حلقه شد و گوش گرفت

4 دوش تا صبحدم از یاد تو بی خود بودم امشبم باز همان بی خودی دوش گرفت

1 آن سفر کرده کش از ما دل گرفت جان فدایش هر کجا منزل گرفت

2 جان باقی بود یارب از چه رو رفت و خوی عمر مستعجل گرفت

3 تن فتاد از پای چون محمل براند جان برید از تن پی محمل گرفت

4 تا دلش ناید به درد از حال ما خویش را از حال ما غافل گرفت

آثار جامی

103 اثر از فاتحة الشباب - غزلیات در دیوان اشعار جامی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر فاتحة الشباب - غزلیات در دیوان اشعار جامی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی