1 مطرب آهنگ ترنم های شوق انگیز کرد وز دم نی آتش صاحبدلان را تیز کرد
2 در حریم بزم رندان پای نتواند نهاد جز حریفی کز سبوی باده دستاویز کرد
3 کوهکن گو تیشه بی حاصل مزن چون دور چرخ لعل جان افزای شیرین روزی پرویز کرد
4 سبزه نو خاست گرد گل تو را از مشک ناب با اسیران هر چه کرد این سبزه نوخیز کرد
1 باز بر شکل دگر می بینمت زانچه بودی خوب تر می بینمت
2 پیش ازین بودی چو غنچه پردگی چون گل اکنون پرده در می بینمت
3 جز کمر چیزی نبینم در میان زان میان کاندر کمر می بینمت
4 چون نمی آیی چو جان اندر برم همچو عمر اندر گذر می بینمت
1 دردا که یار جانب ما را نگه نداشت آیین مهر و رسم وفا را نگه نداشت
2 شد خاک پای در ره او صد خداشناس فارغ گذشت و راه خدا را نگه نداشت
3 چشم حوادثش مرساد ار چه غمزه اش از سینه ام خدنگ جفا را نگه نداشت
4 در غیرتم ز باد که از چشم مردمان چون سرمه خاک آن کف پا را نگه نداشت
1 خوش آن که غم عشقت با جان وی آمیزد بر یاد تو بنشیند وز شوق تو برخیزد
2 چون قبله شود رویت از سجده نیاساید ور جام دهد لعلت از باده نپرهیزد
3 دل بشکندم چشمت خون ریزدم از دیده مست است عجب نبود گر بشکند و ریزد
4 گر سرو دلاویزت طرف چمن آراید کی غنچه دل پر خون در شاخ گل آویزد
1 مرا عشق عزیزی خوار کرده ست چه گویم عشق ازین بسیار کرده ست
2 نیاید از دل بی عشق کاری مرا این نکته در دل کار کرده ست
3 به روز وصل بس آسان بود عشق شب هجرش چنین دشوار کرده ست
4 نمی جنبد رقیبت زین سر کوی ره عشاق را دیوار کرده ست
1 شب ماه عید را ز شفق چرخ جلوه داد بر کف حریف لعل قبا جام زر نهاد
2 خونین دلی که بود جگر بسته اشک او بر روی زرد یک سر ناخن جگر گشاد
3 نی نی که نعل زر به بساطی که یافت رنگ از خون دشمنان ز سم اسب شه فتاد
4 شاهی که در مقام غلامیش ماه عید خم کرد پشت خویش و پی خدمت ایستاد
1 درین خرابه مکش بهر گنج غصه و رنج چو نقد وقت تو شد فقر خاک بر سر گنج
2 به کشت و کار جهان رخ میار کآخر داو ز کشت مات شود شاه عرصه شطرنج
3 به قصر عشرت و ایوان عیش شاهان بین که زاغ نغمه سراگشته چغذ قافیه سنج
4 گریز یک دو سه روزی ز حبس حس و جهت که هست چاره کارت برون ازین شش و پنج
1 فردا که دوست کشته خود را ندا کند خیزد ز خاک و بار دگر جان فدا کند
2 شد روی دوست قبله ما کو امام شهر تا در نماز خویش به ما اقتدا کند
3 بس پیر سالخورده که چون طفل خردسال در مکتب تو لوح محبت هجا کند
4 حاشا که من لباس سلامت کشم به دوش گر عشقم از پلاس ملامت ردا کند
1 چو یار دور چه سود ار بهار نزدیک است جدا ز صحبت او گل به خار نزدیک است
2 دیارم آن سر کویی ست و یارم آن سگ کوی خوشا کسی که به یار و دیار نزدیک است
3 خدای را ز سرم سایه دور دار ای هجر که روزم از تو به شبهای تار نزدیک است
4 نماند صبر ولی موعد وصال رسید شکست کشتیم اما کنار نزدیک است
1 کس شیوه آن دلبر چالاک ندانست خونخواری آن کافر بی باک ندانست
2 افتاد سرم در ره خونخواره سواری کز سرکشیش لایق فتراک ندانست
3 چون سایه به خاک افکند آن سرو نه بر من گر قدر مرا پست تر از خاک ندانست
4 زان کس که مرا دوخت گریبان چه گشاید چون دوختن این جگر چاک ندانست