1 کس شیوه آن دلبر چالاک ندانست خونخواری آن کافر بی باک ندانست
2 افتاد سرم در ره خونخواره سواری کز سرکشیش لایق فتراک ندانست
3 چون سایه به خاک افکند آن سرو نه بر من گر قدر مرا پست تر از خاک ندانست
4 زان کس که مرا دوخت گریبان چه گشاید چون دوختن این جگر چاک ندانست
1 ای که هرگز نشود زلف کجت با ما راست کار ما راست شود چون تو کنی بالا راست
2 ما نتابیم ز روی تو نظر گرچه گرفت از مژه چشم تو صد تیر بلا بر ما راست
3 خلعت لطف به قد تو بریدند ای سرو ناید این جامه به قد دگری قطعا راست
4 راستم با تو علی رغم همه کج نظران گر چه فرقی نبود پیش تو از کج تا راست
1 چه گویم کز فراقت چونم ای دوست جگر پر درد و دل پر خونم ای دوست
2 به زیر پای خود کردی سرم پست رساندی پایه بر گردونم ای دوست
3 میان رهروان بودم فسانه ز ره بردی به یک افسونم ای دوست
4 چنان از لعل میگون تو مستم که فارغ از می گلگونم ای دوست
1 دور از رخ تو چنانم ای دوست کز هستی خود به جانم ای دوست
2 صبر از همه نیکوان توانم لیک از تو نمی توانم ای دوست
3 خواهم که به روز وصل پیشت غمنامه هجر خوانم ای دوست
4 پیش تو هنوز نارسیده از کار فتد زبانم ای دوست
1 دوش بر یاد تو چشمم دم به دم خون میگریست سوز من میدید شمع و از من افزون میگریست
2 گریه تلخ صراحی نیز بیچیزی نبود غالبا از شوق آن لبهای میگون میگریست
3 صبحدم یارب کواکب بود ریزان از سپهر یا نه بر درد دل من چشم گردون میگریست
4 چون فسونگر دید درد من برید از من امید ورنه بیموجب چرا هنگام افسون میگریست
1 چون سایه به خاک افکند آن سرو نه بر من گر قدر مرا پست تر از خاک ندانست
2 زان کس که مرا دوخت گریبان چه گشاید چون دوختن این جگر چاک ندانست
3 آن سرو که پاک است چو گل دامن حسنش افسوس که قدر نظر پاک ندانست
4 هر درد و غمی کآمد ازین چرخ جفا کیش منزل به جز این سینه غمناک ندانست
1 ای که هرگز نشود زلف کجت با ما راست کار ما راست شود چون تو کنی بالا راست
2 ما نتابیم ز روی تو نظر گرچه گرفت از مژه چشم تو صد تیر بلا بر ما راست
3 خلعت لطف به قد تو بریدند ای سرو ناید این جامه به قد دگری قطعا راست
4 راستم با تو علی رغم همه کج نظران گر چه فرقی نبود پیش تو از کج تا راست
1 چه گویم کز فراقت چونم ای دوست جگر پر درد و دل پر خونم ای دوست
2 به زیر پای خود کردی سرم پست رساندی پایه بر گردونم ای دوست
3 میان رهروان بودم فسانه ز ره بردی به یک افسونم ای دوست
4 چنان از لعل میگون تو مستم که فارغ از می گلگونم ای دوست
1 دور از رخ تو چنانم ای دوست کز هستی خود به جانم ای دوست
2 صبر از همه نیکوان توانم لیک از تو نمی توانم ای دوست
3 خواهم که به روز وصل پیشت غمنامه هجر خوانم ای دوست
4 پیش تو هنوز نارسیده از کار فتد زبانم ای دوست
1 دوش بر یاد تو چشمم دم به دم خون میگریست سوز من میدید شمع و از من افزون میگریست
2 گریه تلخ صراحی نیز بیچیزی نبود غالبا از شوق آن لبهای میگون میگریست
3 صبحدم یارب کواکب بود ریزان از سپهر یا نه بر درد دل من چشم گردون میگریست
4 چون فسونگر دید درد من برید از من امید ورنه بیموجب چرا هنگام افسون میگریست