1 شبم در ماتم هجران دو ابرو در خیال آمد به سینه هر کجا ناخن زدم شکل هلال آمد
2 پس از مرگ ای همایون زاغ افکن استخوانم را در آن صحرا که روزی بوی آن مشکین غزال آمد
3 روم در سایه دیوار آن خورشید رخ میرم چو خواهد آفتاب عمر را روزی زوال آمد
4 نشان نعل های مرکبش جوید سرشک من بلی سایل همیشه مایل صف نعال آمد
1 یار خطی که بر عذار نوشت یولج اللیل فی النهار نوشت
2 والضحی را که واضحش رخ اوست سورة اللیل بر کنار نوشت
3 به خط سبز وصف خط رخش سبزه بر طرف لاله زار نوشت
4 لب او پر شکر به مشک و گلاب مرهم سینه فگار نوشت
1 دوش بر یاد تو چشمم دم به دم خون میگریست سوز من میدید شمع و از من افزون میگریست
2 گریه تلخ صراحی نیز بیچیزی نبود غالبا از شوق آن لبهای میگون میگریست
3 صبحدم یارب کواکب بود ریزان از سپهر یا نه بر درد دل من چشم گردون میگریست
4 چون فسونگر دید درد من برید از من امید ورنه بیموجب چرا هنگام افسون میگریست
1 خاکی که زیر پای خود آن شوخ بسپرد صد جان بها دهند اگر پا بیفشرد
2 مشتاق کعبه را ز بساط حریر به ریگ حرم که در ته پهلو بگسترد
3 مویی شدم ز فقر و فنا کو قلندری کین موی را به پاکی تجرید بسترد
4 گرمی مجو به مجلس واعظ که مستمع گر باشد آتش از دم سردش بیفسرد
1 دلم چون داستان غم فرو ریخت سرشک از دیده پر نم فرو ریخت
2 صبا آن زلف پر خم را برافشاند دل صد بیدل از هر خم فرو ریخت
3 ز دردم هر که دم زد شرح آن را سرشک لعل من در دم فرو ریخت
4 دل چاکم کزو پیکانت افتاد چو ریشی دان کزو مرهم فرو ریخت
1 به خوبی خم ابروی تو مه نو نیست چو شمع روی تو ماه آفتاب پرتو نیست
2 هزار زخم کهن بر دلم ز تیغ تو هست بیا که مرهم آن جز جراحت نو نیست
3 قلم به نسخ خط مهوشان بکش کامروز به حسن خط تو ماهی درین قلمرو نیست
4 دوم به راه غمت کز غبار غیر تهی ست به جست و جوی تو چون من کسی تهیدو نیست
1 ای دریغ کاخ امانی به غم و شادی بند بنده نفس خودی دعوی آزادی چند
2 پیش دانا چه بود ملک همه دنیا هیچ لاف دانش چه زنی ای که به هیچی خرسند
3 رشته سعی قوی کن که رسیدن نتوان به سر کنگر مقصود چو بگسست کمند
4 عالمی را ز تو پند است که در بند خودی تا به کی بهر خلاص دگران گویی پند
1 وه که آن سلطان به مظلومان نگاهی هم نکرد وز تکبر گوش سوی دادخواهی هم نکرد
2 بهر پابوسی به راهش سالها بودیم خاک هرگز آن بدخو گذر بر خاک راهی هم نکرد
3 دل که می زد لاف صبر از ماه رویش سالها کی تواند صبر ازو سالی که ماهی هم نکرد
4 هر که با روی چو زر گشت از گدایان درش مایل مالی نشد پروای جاهی هم نکرد
1 ز خاکم چو خونین گیایی برآید ز هر شاخ برگ وفایی برآید
2 چو آتش مشو تند و سرکش مبادا که دود از دل مبتلایی برآید
3 به بوی تو از جا جهم مست و بی خود ز هر سو که آواز پایی برآید
4 نکو گوش کن کان منم گرد کویت چون شبها فغان گدایی برآید
1 یارب چه شد امروز که آن ماه نیامد جان رفت ز تن وان بت دلخواه نیامد
2 صد قصه پرغصه من ظلم رسیده بردم به سر راه ولی شاه نیامد
3 از خاک درش بود مرا چشم غباری این لطف جز از باد سحرگاه نیامد
4 از لذت تیغت چه خبر مرده دلان را چون زخم تو جز بر دل آگاه نیامد