وصلت نیافت دل به خیال تو جان سپرد از جامی غزل 275
1. وصلت نیافت دل به خیال تو جان سپرد
جویای آب تشنه لب اندر سراب مرد
...
1. وصلت نیافت دل به خیال تو جان سپرد
جویای آب تشنه لب اندر سراب مرد
...
1. خاکی که زیر پای خود آن شوخ بسپرد
صد جان بها دهند اگر پا بیفشرد
...
1. چنین کان ترک عاشقکش به حسن خویش مینازد
سزد کز غایت حشمت به حال من نپردازد
...
1. چو ترک سرخوشم از خواب ناز برخیزد
هزار فتنه ز هر گوشه ای برانگیزد
...
1. خوش آن که غم عشقت با جان وی آمیزد
بر یاد تو بنشیند وز شوق تو برخیزد
...
1. آن قوم که احرام سر کوی تو بستند
تا سر ننهادند به راهت ننشستند
...
1. خرم دل آنها که به میخانه نشستند
وز وسوسه خانقه و مدرسه رستند
...
1. با آنکه اهل دل ز علایق مجردند
در دام زلف سلسله مویان مقیدند
...
1. سپاه دوست کزین سو سوار می گذرید
ز روی لطف به سوی فتادگان نگرید
...
1. ای کسانی که در آن کوی گذاری دارید
این چنین در غم و اندوه مرا مگذارید
...
1. میل خم ابروی توام پشت دو تا کرد
در شهر چو ماه نوم انگشت نما کرد
...
1. آمد خزان عمر و مرا گونه زرد کرد
بر خاطرم هوای گل و سبزه سرد کرد
...