آثار جامی

صفحه 23 از 103
103 اثر از فاتحة الشباب - غزلیات در دیوان اشعار جامی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر فاتحة الشباب - غزلیات در دیوان اشعار جامی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی
خانه / آثار جامی / دیوان اشعار جامی / فاتحة الشباب - غزلیات در دیوان اشعار

فاتحة الشباب - غزلیات در دیوان اشعار جامی

1 بیا که شاهد بستان ز رخ نقاب انداخت نسیم در سر زلف بنفشه تاب انداخت

2 صبا شمیم گل و بوی یار گلرخ داد مرا و مرغ چمن را در اضطراب انداخت

3 پی نثار قدوم گل از شکوفه نسیم به صحن باغ درمهای سیم ناب انداخت

4 ز شبنم سحری غنچه بامداد پگاه گشاد پیرهن از هم بر آفتاب انداخت

1 وصلت نیافت دل به خیال تو جان سپرد جویای آب تشنه لب اندر سراب مرد

2 یاری که پاک کرد به دامن رخم ز اشک خون جگر چکید چو دامان خود فشرد

3 لاغر شدم چنان که چو چنگ از برون پوست بر تن رگی که هست مرا می توان شمرد

4 عاشق نهاده جان به کف آمد به پیش تو درویش خدمتی که توانست پیش برد

1 باده تا چاشنیی زان لب چون نوش گرفت آتش از رشک به جان من مدهوش گرفت

2 همت من که فلک غاشیه اش داشت به دوش عاقبت غاشیه عشق تو بر دوش گرفت

3 لاف با لطف بناگوش تو چون سیم زده ست زر پی عذر چرا حلقه شد و گوش گرفت

4 دوش تا صبحدم از یاد تو بی خود بودم امشبم باز همان بی خودی دوش گرفت

1 ز سبزه گرد لب جوی خط تازه دمید به تازگی خط آیندگان باغ رسید

2 کشید سبزه به زنگار خورده سوزن خویش به هر دلی که ز دی خارهای غصه خلید

3 ز بس که فیض عطا ریخت بر چمن باران ز بار منت او گردن بنفشه خمید

4 چراست گرد لب غنچه گشته غرقه به خون اگر نه صبح به دندان شبنمش نگزید

1 دل که روزی چند با دیدار جانان خو گرفت عمرها جان کند تا با درد هجران خو گرفت

2 نیست میل بزم وصل از کلبه هجرم که چغذ کم رود سوی عمارت چون به ویران خو گرفت

3 یاد مرهم بر دل من سخت می آید چو تیر تا ازان ابرو کمان با زخم پیکان خو گرفت

4 قامتم چوگان سرم گوی است در میدان عشق تا سوار شوخ من با گوی و چوگان خو گرفت

1 صبا ز چشم من آن خاک پا دریغ نداشت چو دید اهل نظر توتیا دریغ نداشت

2 بناز بر همه خوبان که هیچ نکته حسن ازین شمایل موزون خدا دریغ نداشت

3 بهای وصل تو دل عقل و صبر و دین همه داد چو بود مایل کالا بها دریغ نداشت

4 شدم نشانه به عشق بتان و غمزه تو ازین نشانه خدنگ جفا دریغ نداشت

1 غمت روز مرا رسم شب آموخت دلم را تاب و جانم را تب آموخت

2 مکن در گریه هر دم عیب چشمم که این گوهرفشانی زان لب آموخت

3 ندیدم هیچ مذهب خوشتر از عشق خوشا آن راهرو کین مذهب آموخت

4 فرو شوی ای معلم لوح بیداد که یار این حرف پیش از مکتب آموخت

1 دل رخت را ز روشنی مه گفت سخنی روشن و موجه گفت

2 هر که دریافت نکته دهنت عقلش از سر غیب آگه گفت

3 پیش قد بلند تو طوبی سخن سدره گفت و کوته گفت

4 گوشه ابروی تو را شب عید هر که دید الهلال والله گفت

1 حلقه گوش تو را هر که بدین لطف بدید حلقه بندگی عشق تو در گوش کشید

2 حلقه گوش تو را تا شده ام حلقه به گوش حلقه سان کار مرا پا و سری نیست پدید

3 گوشت ای سیمبر از حلقه زر گشت گران جای آن دارد اگر ناله ما را نشنید

4 ماند در حلقه گوش تو گرفتار دلم گر چه بسیار ازان راه برون شد طلبید

1 بر سر کویی که روزی سرو ناز من گذشت در زمین بوسی همه عمر دراز من گذشت

2 بود بیش از حد نیازم با سگان او ولی ناز آن بدخوی با من از نیاز من گذشت

3 قامتش را سجده بردم چون بهانه یافتم دی چو مست ناز از پیش نماز من گذشت

4 چشم گریان من و خاک کف پای سگی کو شبی از کوی یار دلنواز من گذشت

آثار جامی

103 اثر از فاتحة الشباب - غزلیات در دیوان اشعار جامی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر فاتحة الشباب - غزلیات در دیوان اشعار جامی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی