ای دریغ کاخ امانی به غم و شادی بند از جامی غزل 263
1. ای دریغ کاخ امانی به غم و شادی بند
بنده نفس خودی دعوی آزادی چند
...
1. ای دریغ کاخ امانی به غم و شادی بند
بنده نفس خودی دعوی آزادی چند
...
1. دل ز خوبان نکشد جز سوی آن سرو بلند
وه که خون شد جگرم زین دل دشوار پسوند
...
1. دلم از حلقه زلف تو شد بند
ز من مگسل که محکم گشت پیوند
...
1. از یار کهن نمی کنی یاد
این پیشه نو مبارکت باد
...
1. شب ماه عید را ز شفق چرخ جلوه داد
بر کف حریف لعل قبا جام زر نهاد
...
1. چیست می دانی صدای چنگ و عود
انت حسبی انت کافی یا ودود
...
1. خنده ای زد دهنت رسته دندان بنمود
وز رگ جان گره غصه به دندان بگشود
...
1. حلقه گوش تو را هر که بدین لطف بدید
حلقه بندگی عشق تو در گوش کشید
...
1. ساقی به شکل جام زر آمد هلال عید
می ده به فر دولت سلطان ابوسعید
...
1. باز صبح طرب از مطلع امید دمید
نفحات ظفر از گلشن اقبال وزید
...
1. ز سبزه گرد لب جوی خط تازه دمید
به تازگی خط آیندگان باغ رسید
...
1. تو طفل خردسالی و ما پیر سالخورد
با ما ببین که عشق تو پیرانه سر چه کرد
...