1 بیا که شاهد بستان ز رخ نقاب انداخت نسیم در سر زلف بنفشه تاب انداخت
2 صبا شمیم گل و بوی یار گلرخ داد مرا و مرغ چمن را در اضطراب انداخت
3 پی نثار قدوم گل از شکوفه نسیم به صحن باغ درمهای سیم ناب انداخت
4 ز شبنم سحری غنچه بامداد پگاه گشاد پیرهن از هم بر آفتاب انداخت
1 وصلت نیافت دل به خیال تو جان سپرد جویای آب تشنه لب اندر سراب مرد
2 یاری که پاک کرد به دامن رخم ز اشک خون جگر چکید چو دامان خود فشرد
3 لاغر شدم چنان که چو چنگ از برون پوست بر تن رگی که هست مرا می توان شمرد
4 عاشق نهاده جان به کف آمد به پیش تو درویش خدمتی که توانست پیش برد
1 باده تا چاشنیی زان لب چون نوش گرفت آتش از رشک به جان من مدهوش گرفت
2 همت من که فلک غاشیه اش داشت به دوش عاقبت غاشیه عشق تو بر دوش گرفت
3 لاف با لطف بناگوش تو چون سیم زده ست زر پی عذر چرا حلقه شد و گوش گرفت
4 دوش تا صبحدم از یاد تو بی خود بودم امشبم باز همان بی خودی دوش گرفت
1 ز سبزه گرد لب جوی خط تازه دمید به تازگی خط آیندگان باغ رسید
2 کشید سبزه به زنگار خورده سوزن خویش به هر دلی که ز دی خارهای غصه خلید
3 ز بس که فیض عطا ریخت بر چمن باران ز بار منت او گردن بنفشه خمید
4 چراست گرد لب غنچه گشته غرقه به خون اگر نه صبح به دندان شبنمش نگزید
1 دل که روزی چند با دیدار جانان خو گرفت عمرها جان کند تا با درد هجران خو گرفت
2 نیست میل بزم وصل از کلبه هجرم که چغذ کم رود سوی عمارت چون به ویران خو گرفت
3 یاد مرهم بر دل من سخت می آید چو تیر تا ازان ابرو کمان با زخم پیکان خو گرفت
4 قامتم چوگان سرم گوی است در میدان عشق تا سوار شوخ من با گوی و چوگان خو گرفت
1 صبا ز چشم من آن خاک پا دریغ نداشت چو دید اهل نظر توتیا دریغ نداشت
2 بناز بر همه خوبان که هیچ نکته حسن ازین شمایل موزون خدا دریغ نداشت
3 بهای وصل تو دل عقل و صبر و دین همه داد چو بود مایل کالا بها دریغ نداشت
4 شدم نشانه به عشق بتان و غمزه تو ازین نشانه خدنگ جفا دریغ نداشت
1 غمت روز مرا رسم شب آموخت دلم را تاب و جانم را تب آموخت
2 مکن در گریه هر دم عیب چشمم که این گوهرفشانی زان لب آموخت
3 ندیدم هیچ مذهب خوشتر از عشق خوشا آن راهرو کین مذهب آموخت
4 فرو شوی ای معلم لوح بیداد که یار این حرف پیش از مکتب آموخت
1 دل رخت را ز روشنی مه گفت سخنی روشن و موجه گفت
2 هر که دریافت نکته دهنت عقلش از سر غیب آگه گفت
3 پیش قد بلند تو طوبی سخن سدره گفت و کوته گفت
4 گوشه ابروی تو را شب عید هر که دید الهلال والله گفت
1 حلقه گوش تو را هر که بدین لطف بدید حلقه بندگی عشق تو در گوش کشید
2 حلقه گوش تو را تا شده ام حلقه به گوش حلقه سان کار مرا پا و سری نیست پدید
3 گوشت ای سیمبر از حلقه زر گشت گران جای آن دارد اگر ناله ما را نشنید
4 ماند در حلقه گوش تو گرفتار دلم گر چه بسیار ازان راه برون شد طلبید
1 بر سر کویی که روزی سرو ناز من گذشت در زمین بوسی همه عمر دراز من گذشت
2 بود بیش از حد نیازم با سگان او ولی ناز آن بدخوی با من از نیاز من گذشت
3 قامتش را سجده بردم چون بهانه یافتم دی چو مست ناز از پیش نماز من گذشت
4 چشم گریان من و خاک کف پای سگی کو شبی از کوی یار دلنواز من گذشت