آثار جامی

صفحه 21 از 103
103 اثر از فاتحة الشباب - غزلیات در دیوان اشعار جامی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر فاتحة الشباب - غزلیات در دیوان اشعار جامی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی
خانه / آثار جامی / دیوان اشعار جامی / فاتحة الشباب - غزلیات در دیوان اشعار

فاتحة الشباب - غزلیات در دیوان اشعار جامی

1 بگذشت یار و سوی اسیران نظر نکرد کردیم ناله در دل سختش اثر نکرد

2 خاک رهش شدیم که بوسیم پای او از سرکشی و ناز بر آنجا گذر نکرد

3 ما را چه سود اشک چو سیم و رخ چو زر چون هرگز التفات بدین سیم و زر نکرد

4 تا در رخش نظر نکنم هرگزم ندید جایی که روی خویش به سوی دگر نکرد

1 مرا بر هر زمین از دیده اشک لاله گون آید دمد آنجا گل حسرت وز آن گل بوی خون آید

2 شبی خواهم به خواب آید مرا آن ماهرو لیکن کسی را کز چنان رو دور ماند خواب چون آید

3 خدا را ای فسونگر درد سر کم ده که هجر او نه زانسان برد خوابم کان به تعویذ و فسون آید

4 اگر گردون به هم سنجد غم مجنون و درد من نه مردم گر نه دردم از غم مجنون فزون آید

1 دارم از پیر مغان نقل که در دین مسیح باده چون نقل مباح است زهی نقل صحیح

2 تحفه لایق جانان به کف آر ای زاهد ترسمت دست نگیرد به قیامت تسبیح

3 شیوه علم نظر ورز که العلم حسن منکر فکر خرد باش که الجهل قبیح

4 پیش لعل تو نهم لب به لب جام آری به اشارت طلب بوسه بسی به ز صریح

1 ترک گلچهره من خیمه به صحرا زده است در دل لاله رخش آتش سودا زده است

2 شد چنان پایه آه من ازان ماه بلند که سراپرده بر این طارم مینا زده است

3 بهر قتل که کمر بست ندانم که مرا می کشد گوشه دامانش که بالا زده است

4 جانم آسود ز بوسیدن خاک قدمش خرم آن کس که گهی بوسه بر آن پا زده است

1 جان تن فرسوده را با غم هجران گذاشت طاقت صحبت نداشت خانه به مهمان گذاشت

2 تیر تو آمد فرو سینه بسی تنگ بود دل به عدم رو نهاد جان به پیکان گذاشت

3 کعبه روی را کشید جذبه خاک درت راحله و زاد را زیر مغیلان گذاشت

4 گریه چراغم بکشت گرمی دل همچنان آتش پیدا نشاند سوزش پنهان گذاشت

1 به سینه گر نه غمت دمبدم فرود آید دلم به غمکده سینه کم فرود آید

2 گریخت صبر دو اسپه ز هجر تو مشکل که نارسیده به ملک عدم فرود آید

3 چو کعبه گر همه کس را بود به کوی تو راه هزار قافله بر روی هم فرود آید

4 ملک ز ناله من بس که بر فلک گرید چو ابر ترسم ازین بام نم فرود آید

1 چشمت ز غمزه تیغ و ز مژگان خدنگ ساخت با عاشقان غمزده اسباب جنگ ساخت

2 بر من ز جورت این همه سختی که می رسد می بایدم تنی چو دل تو ز سنگ ساخت

3 پی چون به شهر وصل برد بارگی صبر کش سنگلاخ بادیه هجر لنگ ساخت

4 عیبم مکن به تنگی دل چون غمت فزود استاد فطرت از ازل این خانه تنگ ساخت

1 ای خاک ره تو عرش را تاج یک پایه ز قدر توست معراج

2 تو در یتیمی و تو را جای برتر ز همه چو درة التاج

3 فخر تو به فقر و تاجداران آورده به فرق بر درت باج

4 در تیره شب ضلال خذلان نور تو شده سراج وهاج

1 دور از رخ تو چنانم ای دوست کز هستی خود به جانم ای دوست

2 صبر از همه نیکوان توانم لیک از تو نمی توانم ای دوست

3 خواهم که به روز وصل پیشت غمنامه هجر خوانم ای دوست

4 پیش تو هنوز نارسیده از کار فتد زبانم ای دوست

1 وه که آن ترک پری پیکر مرا دیوانه کرد آشنا ناگشته از عقل و خرد بیگانه کرد

2 هر مسلمانی که شکل آن بت بدکیش دید پشت بر محراب و مسجد روی بر بتخانه کرد

3 آن که هر جا قصه لیلی و مجنون خواندی چون شنید احوال ما را ترک آن افسانه کرد

4 این همه مستی و بیهوشی نه حد باده بود با حریفان هر چه کرد آن نرگس مستانه کرد

آثار جامی

103 اثر از فاتحة الشباب - غزلیات در دیوان اشعار جامی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر فاتحة الشباب - غزلیات در دیوان اشعار جامی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی