یار خطی که بر عذار نوشت از جامی غزل 239
1. یار خطی که بر عذار نوشت
یولج اللیل فی النهار نوشت
1. یار خطی که بر عذار نوشت
یولج اللیل فی النهار نوشت
1. یار نازک دل که بی موجب ز من آزار داشت
عمری از تیغ تغافل خاطرم افگار داشت
1. شب یاد رخت در دل ویران شده ره داشت
ویرانه ما روشنی از پرتو مه داشت
1. دردا که یار جانب ما را نگه نداشت
آیین مهر و رسم وفا را نگه نداشت
1. صبا ز چشم من آن خاک پا دریغ نداشت
چو دید اهل نظر توتیا دریغ نداشت
1. بر سر کویی که روزی سرو ناز من گذشت
در زمین بوسی همه عمر دراز من گذشت
1. جان تن فرسوده را با غم هجران گذاشت
طاقت صحبت نداشت خانه به مهمان گذاشت
1. باز بر شکل دگر می بینمت
زانچه بودی خوب تر می بینمت
1. تا ز آتش تب شمع رخت تاب گرفته ست
بس شعله کزان دردل احباب گرفته ست
1. آن سنگدل چو پیش اسیران غم نشست
یارب سبب چه بود که بسیار کم نشست
1. در بزم ما که می رود از نقل و جام بحث
ای محتسب مکن ز حلال و حرام بحث
1. ای خاک ره تو عرش را تاج
یک پایه ز قدر توست معراج