1 بگذشت یار و سوی اسیران نظر نکرد کردیم ناله در دل سختش اثر نکرد
2 خاک رهش شدیم که بوسیم پای او از سرکشی و ناز بر آنجا گذر نکرد
3 ما را چه سود اشک چو سیم و رخ چو زر چون هرگز التفات بدین سیم و زر نکرد
4 تا در رخش نظر نکنم هرگزم ندید جایی که روی خویش به سوی دگر نکرد
1 مرا بر هر زمین از دیده اشک لاله گون آید دمد آنجا گل حسرت وز آن گل بوی خون آید
2 شبی خواهم به خواب آید مرا آن ماهرو لیکن کسی را کز چنان رو دور ماند خواب چون آید
3 خدا را ای فسونگر درد سر کم ده که هجر او نه زانسان برد خوابم کان به تعویذ و فسون آید
4 اگر گردون به هم سنجد غم مجنون و درد من نه مردم گر نه دردم از غم مجنون فزون آید
1 دارم از پیر مغان نقل که در دین مسیح باده چون نقل مباح است زهی نقل صحیح
2 تحفه لایق جانان به کف آر ای زاهد ترسمت دست نگیرد به قیامت تسبیح
3 شیوه علم نظر ورز که العلم حسن منکر فکر خرد باش که الجهل قبیح
4 پیش لعل تو نهم لب به لب جام آری به اشارت طلب بوسه بسی به ز صریح
1 ترک گلچهره من خیمه به صحرا زده است در دل لاله رخش آتش سودا زده است
2 شد چنان پایه آه من ازان ماه بلند که سراپرده بر این طارم مینا زده است
3 بهر قتل که کمر بست ندانم که مرا می کشد گوشه دامانش که بالا زده است
4 جانم آسود ز بوسیدن خاک قدمش خرم آن کس که گهی بوسه بر آن پا زده است
1 جان تن فرسوده را با غم هجران گذاشت طاقت صحبت نداشت خانه به مهمان گذاشت
2 تیر تو آمد فرو سینه بسی تنگ بود دل به عدم رو نهاد جان به پیکان گذاشت
3 کعبه روی را کشید جذبه خاک درت راحله و زاد را زیر مغیلان گذاشت
4 گریه چراغم بکشت گرمی دل همچنان آتش پیدا نشاند سوزش پنهان گذاشت
1 به سینه گر نه غمت دمبدم فرود آید دلم به غمکده سینه کم فرود آید
2 گریخت صبر دو اسپه ز هجر تو مشکل که نارسیده به ملک عدم فرود آید
3 چو کعبه گر همه کس را بود به کوی تو راه هزار قافله بر روی هم فرود آید
4 ملک ز ناله من بس که بر فلک گرید چو ابر ترسم ازین بام نم فرود آید
1 چشمت ز غمزه تیغ و ز مژگان خدنگ ساخت با عاشقان غمزده اسباب جنگ ساخت
2 بر من ز جورت این همه سختی که می رسد می بایدم تنی چو دل تو ز سنگ ساخت
3 پی چون به شهر وصل برد بارگی صبر کش سنگلاخ بادیه هجر لنگ ساخت
4 عیبم مکن به تنگی دل چون غمت فزود استاد فطرت از ازل این خانه تنگ ساخت
1 ای خاک ره تو عرش را تاج یک پایه ز قدر توست معراج
2 تو در یتیمی و تو را جای برتر ز همه چو درة التاج
3 فخر تو به فقر و تاجداران آورده به فرق بر درت باج
4 در تیره شب ضلال خذلان نور تو شده سراج وهاج
1 دور از رخ تو چنانم ای دوست کز هستی خود به جانم ای دوست
2 صبر از همه نیکوان توانم لیک از تو نمی توانم ای دوست
3 خواهم که به روز وصل پیشت غمنامه هجر خوانم ای دوست
4 پیش تو هنوز نارسیده از کار فتد زبانم ای دوست
1 وه که آن ترک پری پیکر مرا دیوانه کرد آشنا ناگشته از عقل و خرد بیگانه کرد
2 هر مسلمانی که شکل آن بت بدکیش دید پشت بر محراب و مسجد روی بر بتخانه کرد
3 آن که هر جا قصه لیلی و مجنون خواندی چون شنید احوال ما را ترک آن افسانه کرد
4 این همه مستی و بیهوشی نه حد باده بود با حریفان هر چه کرد آن نرگس مستانه کرد