1 گفتمش ای سخت دل عهد تو سست است از نخست گفت تا کی گوییم در روی چندین سخت و سست
2 گفتمش در عاشقی ما رند و بی باکیم و مست گفت در عاشق کشی ما نیز چالاکیم و چست
3 گفتمش در خاک محنت دانه می پاشم ز اشک گفت ازین تخم و زمین جز سبزه حسرت نرست
4 گفتمش عمری ست می جویم ز لعلت کام دل گفت عاشق نیست آن کز دوست کام خویش جست
1 تو را صباحت ترک و فصاحت عرب است ملاحتی که میان عجم چنان عجب است
2 صحیفه ای ست وجود تو پر لطیفه حسن که از اصول صفات کمال منتخب است
3 مهت پدر شد و خورشید جد تعالی الله تو را میان بتان این چه رفعت نسب است
4 کجا رسد به تو کس چون تو را به هر سر موی هزار خوبی موروث و لطف مکتسب است
1 برد شوخی دل ز من اما نخواهم گفت کیست گر برند از تن سرم قطعا نخواهم گفت کیست
2 آن که ما را در جدایی سوخت سر تا پا چو شمع گر مرا سوزند سر تا پا نخواهم گفت کیست
3 گر چه دریا شد کنار از اشک و این هر جا رسید گوهر مقصود ازین دریا نخواهم گفت کیست
4 نیکوان در چشم من بسیار آیند و روند آن که دارد در دل و جان جا نخواهم گفت کیست
1 گر بدانی قیمت یک تار موی خویش را کی دهی بر باد زلف مشکبوی خویش را
2 آمدی با روی از گل تازه تر دوشم به خواب تازه کردی در دل من آرزوی خویش را
3 تا نگردد گل ز اشکم زین همه دل کز بتان می ربایی فرش سنگ انداز کوی خویش را
4 باغبان در چشم من عکس رخ و زلف تو دید لاله و سنبل نشاند اطراف جوی خویش را
1 شاهد بستان که چشمش نرگس و رویش گل است سایه بر برگ گل او کرده شاخ سنبل است
2 مجمر فیروزه دان هر غنچه را کز گل در آن آتشی افروخته از بهر داغ بلبل است
3 کوه و صحرا بس که می خوردند از جام سحاب لاله ها بر رویشان افتاده زان می گل گل است
4 بس که از سبزه زمینها سبز شد هر پشته را چوک کرده بختیی دان کز سقرلاطش جل است
1 دردمندم عاجزم بیمار و تنها و غریب حال خود مشروح گفتم وقت لطف است ای طبیب
2 هر شفا در حقه غیب است و آن در دست توست حقه بگشا و کرامت کن شفایی عن قریب
3 جوشش دریای فضلت نیک و بد را شامل است گرچه از بد بدترم حاشا که مانم بی نصیب
4 عاشق بیمار را وصل حبیب آمد علاج زآستانت چون روم چون هم طبیبی هم حبیب
1 خوش آن که وقت گل لب جویی گرفته است در پای سرو دست سبویی گرفته است
2 جعد بنفشه را که چمن مشکبوی ازوست بر بوی زلف غالیه بویی گرفته است
3 از جنگ و آشتی کسان می رمد دلم تا خو به مهر عربده جویی گرفته است
4 کس راه عندلیب نزد در حریم باغ جز گل که از تو رنگی و بویی گرفته است
1 چنین رخی که تو داری حکایت گل چیست فغان من چو شنیدی حدیث بلبل چیست
2 هنوز از خط سبزت نبوده هیچ اثر ندانم این همه آشفتگی سنبل چیست
3 بهای بوسه تو را می دهیم نقد وجود درین معامله لعل تو را تعلل چیست
4 ز روی و زلف تو دانست عقل خرده شناس که سر دور چه و معنی تسلسل چیست
1 آن که بر گل گره از جعد سمن بوی تو بست رشته جان مرا در شکن موی تو بست
2 طعنه بر طوطی طبعم مزن از کم سخنی که بر او راه سخن لعل سخنگوی تو بست
3 لله الحمد که جان معتکف حضرت توست گر چه تن بار اقامت ز سر کوی تو بست
4 هیچ شب دیده نبندم من غمدیده به خواب چون کنم خواب مرا نرگس جادوی تو بست
1 دور از رخ تو چنانم ای دوست کز هستی خود به جانم ای دوست
2 صبر از همه نیکوان توانم لیک از تو نمی توانم ای دوست
3 خواهم که به روز وصل پیشت غمنامه هجر خوانم ای دوست
4 پیش تو هنوز نارسیده از کار فتد زبانم ای دوست