فرخنده عیدی کان جوان از پشت زین از جامی غزل 299
1. فرخنده عیدی کان جوان از پشت زین جولان کند
از غمزه ها خنجر زنان عشاق را قربان کند
...
1. فرخنده عیدی کان جوان از پشت زین جولان کند
از غمزه ها خنجر زنان عشاق را قربان کند
...
1. تا کی آن شوخ مرا بیند و نادیده کند
بشنود ناله زار من و نشنیده کند
...
1. بی تو عاشق چو نظر در قدح لاله کند
زآب چشم و دم سردش قدح ژاله کند
...
1. فردا که دوست کشته خود را ندا کند
خیزد ز خاک و بار دگر جان فدا کند
...
1. حادی که بهر ناقه سلمی حدا کند
باید ز شرح فاقه ما ابتدا کند
...
1. جان از آن لبها حکایت میکند
طوطی از شکر روایت میکند
...
1. آن مه به جانب سفر آهنگ میکند
صحرا و شهر بر دل ما تنگ میکند
...
1. دل به چنگ غمت آهنگ سرودی نکند
که روان بر رخم از هر مژده رودی نکند
...
1. لعل لبت به لطف حکایت نمیکند
چشم خوشت نظر به عنایت نمیکند
...
1. پاکبازان همه نظاره آن روی کنند
راستان میل به آن قامت دلجوی کنند
...
1. خاک کویش را پس از کشتن به خونم گل کنید
خانه ای سازید و جانم را در او منزل کنید
...
1. شبم در ماتم هجران دو ابرو در خیال آمد
به سینه هر کجا ناخن زدم شکل هلال آمد
...