آثار جامی

صفحه 27 از 103
103 اثر از فاتحة الشباب - غزلیات در دیوان اشعار جامی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر فاتحة الشباب - غزلیات در دیوان اشعار جامی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی
خانه / آثار جامی / دیوان اشعار جامی / فاتحة الشباب - غزلیات در دیوان اشعار

فاتحة الشباب - غزلیات در دیوان اشعار جامی

1 سودای عشقت از دو جهانم یگانه ساخت واندوه گاه گاه مرا جاودانه ساخت

2 شمشاد را ز زلف تو کوتاه بود دست دستش مباد هر که ازان چوب شانه ساخت

3 از خانه کمان تو هر مرغ تیز پر کامد درون سینه من آشیانه ساخت

4 گر ساخت شه ز خشت زر ایوان کاخ عیش خواهیم ما به خشتی ازین آستانه ساخت

1 چون سایه به خاک افکند آن سرو نه بر من گر قدر مرا پست تر از خاک ندانست

2 زان کس که مرا دوخت گریبان چه گشاید چون دوختن این جگر چاک ندانست

3 آن سرو که پاک است چو گل دامن حسنش افسوس که قدر نظر پاک ندانست

4 هر درد و غمی کآمد ازین چرخ جفا کیش منزل به جز این سینه غمناک ندانست

1 آن سرو دی به قصد سلامم قیام کرد شرط وفا و رسم تفقد تمام کرد

2 جای جواب خواستمش جان دهم چو او دست ادب به سینه نهاد و سلام کرد

3 یک دم نکرد در نظر من مقام لیک ذوق سلام او به دل و جان مقام کرد

4 بودم چو خاک بر سر راهش بسی حقیر خاک حقیر را ز کرم احترام کرد

1 میل خم ابروی توام پشت دو تا کرد در شهر چو ماه نوم انگشت نما کرد

2 از موی میان تو جدا بس که کشم رنج نتوان تن رنجور من از موی جدا کرد

3 با دیده غمدیده من اشک دمادم آن کرد که با خانه تن سیل فنا کرد

4 دوران ز گل می و خشت سر خم بس خانه عشرت که درین دیر بنا کرد

1 ساقی به شکل جام زر آمد هلال عید می ده به فر دولت سلطان ابوسعید

2 قفلی که روزه بر در عیش و نشاط زد شکل هلال عید ز زر ساختش کلید

3 من بعد ما و عید و می لعل و عیش نقد نی شادمان به وعده و نی خایف از وعید

4 عهدی بعید شد که ز می عهد کرده ایم نبود بعید نقص چنین عهدها به عید

1 آن مه به جانب سفر آهنگ می‌کند صحرا و شهر بر دل ما تنگ می‌کند

2 ای نامه بر به مجلس او نام من ببر کز گفت‌وگوی نام منش ننگ می‌کند

3 شرح کمال شوق همین بس که چشم من عنوان این صحیفه به خون رنگ می‌کند

4 عاشق فشانده جان به ره کعبه مراد زاهد نشسته پرسش فرسنگ می‌کند

1 این زمینی ست که سرمنزل جانان بوده ست مطرح نور رخ آن مه تابان بوده ست

2 این زمینی ست که هر شیب و فرازی که در اوست جای آمد شد آن سرو خرامان بوده ست

3 این زمینی ست که هر جا خس و خاری بینی پیش ازین رسته به جایش گل و ریحان بوده ست

4 دامن نازکشان رفته به هر جانب ازو آن که صد دست تمناش به دامان بوده ست

1 خرم دل آنها که به میخانه نشستند وز وسوسه خانقه و مدرسه رستند

2 چون پرده ما جامه تقوی بدریدند چون توبه ما خامه فتوی بشکستند

3 غم یار و بلا مونس و اندوه ندیم است ای دل تو کجایی که حریفان همه هستند

4 بر بتکده بگذر گره زلف گشاده تا روی تو بینند و دگر بت نپرستند

1 دی دولتم مساعد و اقبال بنده بود کان آفتاب سایه به حالم فکنده بود

2 سرو قدش فلک نپسندید در برم ور نی ز باغ عمر همانم بسنده بود

3 بارنده همچو ابر ازان گشت چشم من کایام وصل یار چو برق جهنده بود

4 بر شاخ گل که پیش رخش لاف لطف زد خندید غنچه در چمن و جای خنده بود

1 به چنگ غم دلم از ناله تنگ می‌آید که تار زلف تو دیرم به چنگ می‌آید

2 به بوی آشتیت جان همی‌دهم هرچند کز آشتی توام بوی جنگ می‌آید

3 به بحر عشق تو شستم ز کام دست امید چو گام سعی به کام نهنگ می‌آید

4 ترشحی‌ست ز خون دل آب دیده ما که با خیال لبت سرخ‌رنگ می‌آید

آثار جامی

103 اثر از فاتحة الشباب - غزلیات در دیوان اشعار جامی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر فاتحة الشباب - غزلیات در دیوان اشعار جامی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی