1 سودای عشقت از دو جهانم یگانه ساخت واندوه گاه گاه مرا جاودانه ساخت
2 شمشاد را ز زلف تو کوتاه بود دست دستش مباد هر که ازان چوب شانه ساخت
3 از خانه کمان تو هر مرغ تیز پر کامد درون سینه من آشیانه ساخت
4 گر ساخت شه ز خشت زر ایوان کاخ عیش خواهیم ما به خشتی ازین آستانه ساخت
1 چون سایه به خاک افکند آن سرو نه بر من گر قدر مرا پست تر از خاک ندانست
2 زان کس که مرا دوخت گریبان چه گشاید چون دوختن این جگر چاک ندانست
3 آن سرو که پاک است چو گل دامن حسنش افسوس که قدر نظر پاک ندانست
4 هر درد و غمی کآمد ازین چرخ جفا کیش منزل به جز این سینه غمناک ندانست
1 آن سرو دی به قصد سلامم قیام کرد شرط وفا و رسم تفقد تمام کرد
2 جای جواب خواستمش جان دهم چو او دست ادب به سینه نهاد و سلام کرد
3 یک دم نکرد در نظر من مقام لیک ذوق سلام او به دل و جان مقام کرد
4 بودم چو خاک بر سر راهش بسی حقیر خاک حقیر را ز کرم احترام کرد
1 میل خم ابروی توام پشت دو تا کرد در شهر چو ماه نوم انگشت نما کرد
2 از موی میان تو جدا بس که کشم رنج نتوان تن رنجور من از موی جدا کرد
3 با دیده غمدیده من اشک دمادم آن کرد که با خانه تن سیل فنا کرد
4 دوران ز گل می و خشت سر خم بس خانه عشرت که درین دیر بنا کرد
1 ساقی به شکل جام زر آمد هلال عید می ده به فر دولت سلطان ابوسعید
2 قفلی که روزه بر در عیش و نشاط زد شکل هلال عید ز زر ساختش کلید
3 من بعد ما و عید و می لعل و عیش نقد نی شادمان به وعده و نی خایف از وعید
4 عهدی بعید شد که ز می عهد کرده ایم نبود بعید نقص چنین عهدها به عید
1 آن مه به جانب سفر آهنگ میکند صحرا و شهر بر دل ما تنگ میکند
2 ای نامه بر به مجلس او نام من ببر کز گفتوگوی نام منش ننگ میکند
3 شرح کمال شوق همین بس که چشم من عنوان این صحیفه به خون رنگ میکند
4 عاشق فشانده جان به ره کعبه مراد زاهد نشسته پرسش فرسنگ میکند
1 این زمینی ست که سرمنزل جانان بوده ست مطرح نور رخ آن مه تابان بوده ست
2 این زمینی ست که هر شیب و فرازی که در اوست جای آمد شد آن سرو خرامان بوده ست
3 این زمینی ست که هر جا خس و خاری بینی پیش ازین رسته به جایش گل و ریحان بوده ست
4 دامن نازکشان رفته به هر جانب ازو آن که صد دست تمناش به دامان بوده ست
1 خرم دل آنها که به میخانه نشستند وز وسوسه خانقه و مدرسه رستند
2 چون پرده ما جامه تقوی بدریدند چون توبه ما خامه فتوی بشکستند
3 غم یار و بلا مونس و اندوه ندیم است ای دل تو کجایی که حریفان همه هستند
4 بر بتکده بگذر گره زلف گشاده تا روی تو بینند و دگر بت نپرستند
1 دی دولتم مساعد و اقبال بنده بود کان آفتاب سایه به حالم فکنده بود
2 سرو قدش فلک نپسندید در برم ور نی ز باغ عمر همانم بسنده بود
3 بارنده همچو ابر ازان گشت چشم من کایام وصل یار چو برق جهنده بود
4 بر شاخ گل که پیش رخش لاف لطف زد خندید غنچه در چمن و جای خنده بود
1 به چنگ غم دلم از ناله تنگ میآید که تار زلف تو دیرم به چنگ میآید
2 به بوی آشتیت جان همیدهم هرچند کز آشتی توام بوی جنگ میآید
3 به بحر عشق تو شستم ز کام دست امید چو گام سعی به کام نهنگ میآید
4 ترشحیست ز خون دل آب دیده ما که با خیال لبت سرخرنگ میآید