1 گر دل از عشق توام چاک بود باکی نیست نیست یک دل که ز عشق تو در او چاکی نیست
2 مگسل از من که درین باغ گلی نشکفته ست که به دامان وی آویخته خاشاکی نیست
3 شوق فتراک توام کشت ولی رخش تو را بی سر به ز منی حلقه فتراکی نیست
4 خوبرویان همه در بردن دل چالاکند در میان همه لیکن چو تو چالاکی نیست
1 سپاه دوست کزین سو سوار می گذرید ز روی لطف به سوی فتادگان نگرید
2 سوی شکار شد آن ماه و من به ره ماندم خدای را غم حال من شکسته خورید
3 به خواریم مگذارید بر ره افتاده که پیش چشم من از جان و دل عزیزترید
4 قلاده سگ کویش به گردنم فکنید کشان کشان ز پیش تا شکارگه ببرید
1 ای که هرگز نشود زلف کجت با ما راست کار ما راست شود چون تو کنی بالا راست
2 ما نتابیم ز روی تو نظر گرچه گرفت از مژه چشم تو صد تیر بلا بر ما راست
3 خلعت لطف به قد تو بریدند ای سرو ناید این جامه به قد دگری قطعا راست
4 راستم با تو علی رغم همه کج نظران گر چه فرقی نبود پیش تو از کج تا راست
1 ما خسته خاطریم و دل افگار و دردمند زان یار جنگجوی و نگار جفاپسند
2 ای ناچشیده چاشنی درد بیدلان از حال ما بترس و بر احوال ما مخند
3 می کرد جا به خاطر ما پند پیش ازین اکنون که بند عشق قوی شد چه جای پند
4 ما را میان اهل وفا عشق برکشید هر جا که می رویم به عشقیم سربلند
1 دلم از خم صفا جام مصفا زده است همتم سنگ بر این طارم مینا زده است
2 نقد عرفان ز مقلد مطلب کان مسکین دست در آرزوی نسیه فردا زده است
3 زر و سیمی که بر آن خواجه نظر دوخته است مشت خاکی ست که در دیده بینا زده است
4 برفشان جیب که خار قدم تجرید است نیم سوزن که سر از جیب مسیحا زده است
1 چو ترکش بسته از راه آن سوار نازنین آید مرا تیر بلا بر سینه اندوهگین آید
2 بلا گویند می آید ز بالا راست است آری بلای جان من اینک ازان بالای زین آید
3 گهی کاید چنین خندان و خوش خلقی شود کشته معاذالله اگر ناگاه بر آهنگ کین آید
4 چو از توسن همی آیی فرو بر چشم من نه پا دریغ آید مرا کان پای نازک بر زمین آید
1 چیست می دانی صدای چنگ و عود انت حسبی انت کافی یا ودود
2 نیست در افسردگان ذوع سماع ورنه عالم را گرفته ست این سرود
3 آه ازین مطرب که از یک نغمه اش آمده در رقص ذرات وجود
4 جای زاهد ساحل وهم و خیال جان عارف غرقه بحر شهود
1 دلم میل یکی سرو سهی کرد که در وصفش عبارت کوتهی کرد
2 اگر چه بی رهی کردن ز حد برد بحمدالله که تنها با رهی کرد
3 دل من زان دهان رو در عدم داشت چو جان دانست عزم همرهی کرد
4 صراحی با وجود لعلش از می دلی پر داشت از ساغر تهی کرد
1 سر زلفت که هست از باد گاهی راست گاهی کج بر آن رخسار عارض باد گاهی راست گاهی کج
2 چو در مستی خرامی قدت از خاصیت باده شود چون شاخ گل از باد گاهی راست گاهی کج
3 خیال قامت و محراب ابروی تو می بندد که می خواند امام اوراد گاهی راست گاهی کج
4 در آن بالا و زلف از باغبان صنع حیرانم که چون می پرورد شمشاد گاهی راست گاهی کج
1 خوی تو بسی نازک و ما را ادبی نیست گر زانکه بگیرد دلت از ما عجبی نیست
2 نبود قدمی در رهت ای چشمه حیوان کافتاده چو من غرقه به خون تشنه لبی نیست
3 هر تار ز زلفت سبب جذبه عشق است سویت کشش خاطر ما بی سببی نیست
4 از نغمه غم بس مکن ای مرغ سحرخیز کامسال درین باغ نوای طربی نیست