به سینه گر نه غمت دمبدم فرود آید از جامی غزل 323
1. به سینه گر نه غمت دمبدم فرود آید
دلم به غمکده سینه کم فرود آید
...
1. به سینه گر نه غمت دمبدم فرود آید
دلم به غمکده سینه کم فرود آید
...
1. چه شد یارب که آن سرو خرامان دیر می آید
سوار چابک من سوی میدان دیر می آید
...
1. در آن کو می روم هر لحظه باشد یار پیش آید
زهی دولت ز هر صد بار اگر یک بار پیش آید
...
1. دی دولتم مساعد و اقبال بنده بود
کان آفتاب سایه به حالم فکنده بود
...
1. دی که بود آن کافر سرکش که ترکش بسته بود
تیر مژگان در کمان ابروان پیوسته بود
...
1. دوش چشم من به خواب و بخت من بیدار بود
شب همه شب مونس جانم خیال یار بود
...
1. تا کی از هجر تو با غم همنشین خواهیم بود
با سرشک گرم و آه آتشین خواهیم بود
...
1. گر نماند آن غنچه لب با من چنان خندان که بود
شد مرا از شوق لعلش گریه صد چندان که بود
...
1. دوش در بزم گدا شاه فرو آمده بود
نور نازل شده و ماه فرو آمده بود
...
1. دی چو دید آن مه مرا از راه گردیدن چه بود
وان روان بگذشتن آنگه باز پس دیدن چه بود
...
1. رفتم به باغ و سرو خرامان من نبود
وان نوشکفته غنچه خندان من نبود
...