1 خنده ای زد دهنت رسته دندان بنمود وز رگ جان گره غصه به دندان بگشود
2 هست گویی ز لطافت ذقنت وز خوبان کس درین عرصه چو تو گوی لطافت نربود
3 جیب جانم که شد از دست غمت چاک بدوز تاری اندر شکن زلف تو انگار نبود
4 همه کس کشته خود می درود بخت نگر که دلم مهر و وفا کشت و غم و درد درود
1 حلقه گوش تو را هر که بدین لطف بدید حلقه بندگی عشق تو در گوش کشید
2 حلقه گوش تو را تا شده ام حلقه به گوش حلقه سان کار مرا پا و سری نیست پدید
3 گوشت ای سیمبر از حلقه زر گشت گران جای آن دارد اگر ناله ما را نشنید
4 ماند در حلقه گوش تو گرفتار دلم گر چه بسیار ازان راه برون شد طلبید
1 ساقی به شکل جام زر آمد هلال عید می ده به فر دولت سلطان ابوسعید
2 قفلی که روزه بر در عیش و نشاط زد شکل هلال عید ز زر ساختش کلید
3 من بعد ما و عید و می لعل و عیش نقد نی شادمان به وعده و نی خایف از وعید
4 عهدی بعید شد که ز می عهد کرده ایم نبود بعید نقص چنین عهدها به عید
1 باز صبح طرب از مطلع امید دمید نفحات ظفر از گلشن اقبال وزید
2 نامه بسته سرآمد ز مراد دل من حاصل نامه مرادی که دلم می طلبید
3 فتح ناکرده چو نافه سر آن نامه هنوز به مشام دل و جان رایحه فتح رسید
4 هر که را بود پر از گوهر اخلاص درون چون صدف شد همه تن گوش چو آن مژده شنید
1 ز سبزه گرد لب جوی خط تازه دمید به تازگی خط آیندگان باغ رسید
2 کشید سبزه به زنگار خورده سوزن خویش به هر دلی که ز دی خارهای غصه خلید
3 ز بس که فیض عطا ریخت بر چمن باران ز بار منت او گردن بنفشه خمید
4 چراست گرد لب غنچه گشته غرقه به خون اگر نه صبح به دندان شبنمش نگزید
1 تو طفل خردسالی و ما پیر سالخورد با ما ببین که عشق تو پیرانه سر چه کرد
2 چشم سیاه سرخ چه سازی به خون من موی سفید من نگر ای جان و روی زرد
3 بگشای بند زلف که افتاد صد گره بر رشته امید من از چرخ تیزگرد
4 نقشی نکوتر از خط زنگاریت نبست کلک قضا که زد رقم این لوح لاژورد
1 وصلت نیافت دل به خیال تو جان سپرد جویای آب تشنه لب اندر سراب مرد
2 یاری که پاک کرد به دامن رخم ز اشک خون جگر چکید چو دامان خود فشرد
3 لاغر شدم چنان که چو چنگ از برون پوست بر تن رگی که هست مرا می توان شمرد
4 عاشق نهاده جان به کف آمد به پیش تو درویش خدمتی که توانست پیش برد
1 خاکی که زیر پای خود آن شوخ بسپرد صد جان بها دهند اگر پا بیفشرد
2 مشتاق کعبه را ز بساط حریر به ریگ حرم که در ته پهلو بگسترد
3 مویی شدم ز فقر و فنا کو قلندری کین موی را به پاکی تجرید بسترد
4 گرمی مجو به مجلس واعظ که مستمع گر باشد آتش از دم سردش بیفسرد
1 چنین کان ترک عاشقکش به حسن خویش مینازد سزد کز غایت حشمت به حال من نپردازد
2 به راهش خاکم ای دیده بزن بر آتشم آبی که ترسم توسنش را ز آتش دل نعل بگدازد
3 عجب تند است رخش او که گردش درنمییابد دلم هر چند از پی مرکب اندیشه میتازد
4 همه خوبان به چوگان باختن یارب چرا هرگز نمی آید برون ماه من و چوگان نمی بازد
1 چو ترک سرخوشم از خواب ناز برخیزد هزار فتنه ز هر گوشه ای برانگیزد
2 به خون غیر دریغ است تیغش آلوده مباد آنکه به جز خون عاشقان ریزد
3 میان صیدگهش زارم اوفتاده مگر طفیل صید به فتراک خویشم آویزد
4 چنین که بخت بد و یار نیک خصم منند ز چنگ غصه دل من چگونه بگریزد