1 در بزم ما که می رود از نقل و جام بحث ای محتسب مکن ز حلال و حرام بحث
2 زان زلف و رخ که حجت دور و تسلسل است باشد میان اهل نظر صبح و شام بحث
3 زان ماجرا که باده فرو ریخت از لبت هر دم رود میان صراحی و جام بحث
4 منعم کنی ز رخ که بگو ترک بحث وصل تا منع وارد است نگردد تمام بحث
1 بیا که چرخ مشعبد هزار شعبده ساخت که یار کار جگر خستگان غمزده ساخت
2 اگر چه قاعده چرخ کارسازی نیست به رغم اختر من بر خلاف قاعده ساخت
3 من و امید شهادت به تیغ آن شاهد که قوت جان شهید خود از مشاهده ساخت
4 به صبر کوش دلا روز هجر فایده چیست طبیب شربت تلخ از برای فایده ساخت
1 تا ز آتش تب شمع رخت تاب گرفته ست بس شعله کزان دردل احباب گرفته ست
2 بیمار تو شد دل ز لبت چاشنیی بخش کش آرزوی شربت عناب گرفته ست
3 در دیده دگر خواب خیال است که بینم زینسان که خیال تو ره خواب گرفته ست
4 هر سجده که در عمر خود آرد همه سهو است آن کس که جز ابروی تو محراب گرفته ست
1 حادی که بهر ناقه سلمی حدا کند باید ز شرح فاقه ما ابتدا کند
2 دانی به راه بادیه بانگ درای چیست گم گشتگان قافله جو را ندا کند
3 با نسخه طبیب چه کار آن مریض را کز خون دیده شربت و از غم غذا کند
4 آن را رسد ز پیر مغان خلعت قبول کز رد شیخ شهر طراز ردا کند
1 فرخنده عیدی کان جوان از پشت زین جولان کند از غمزه ها خنجر زنان عشاق را قربان کند
2 رخش جفا انگیخته خون اسیران ریخته هر سو سری آویخته جا بر سر میدان کند
3 چون از دل غرقه به خون آرند پیکانش برون ناله نه از چاک درون از فرقت پیکان کند
4 زانگونه کز ابر چمن باشند گلها خنده زن آن غنچه لب را چشم من از اشک خود خندان کند
1 رخش همت تند و ملک فقر را میدان فراخ نیست از شرط ره آسودن درین فرسوده کاخ
2 شبوه نازکدلان نبود سلوک راه فقر سخت دشوار است بار شیشه و ره سنگلاخ
3 نیست ممکن ترک فقر از من که در عهد ازل بسته ام با فقر عهدی مستحیل الانفساخ
4 بهر آوازی ز کوس فقر یا آوازه ای گوش جان دارد دلم بر روزن کاخ صماخ
1 خنده ای زد دهنت رسته دندان بنمود وز رگ جان گره غصه به دندان بگشود
2 هست گویی ز لطافت ذقنت وز خوبان کس درین عرصه چو تو گوی لطافت نربود
3 جیب جانم که شد از دست غمت چاک بدوز تاری اندر شکن زلف تو انگار نبود
4 همه کس کشته خود می درود بخت نگر که دلم مهر و وفا کشت و غم و درد درود
1 چو ترک سرخوشم از خواب ناز برخیزد هزار فتنه ز هر گوشه ای برانگیزد
2 به خون غیر دریغ است تیغش آلوده مباد آنکه به جز خون عاشقان ریزد
3 میان صیدگهش زارم اوفتاده مگر طفیل صید به فتراک خویشم آویزد
4 چنین که بخت بد و یار نیک خصم منند ز چنگ غصه دل من چگونه بگریزد
1 آن قوم که احرام سر کوی تو بستند تا سر ننهادند به راهت ننشستند
2 هر چند که هرگز می و میخانه ندیدند همواره ز شوق لب میگون تو مستند
3 خوش حال شهیدان فراق تو که باری رفتند و ازین داغ جگرسوز برستند
4 زینسان که تو را دوست گرفتند محبان ترسم که ازین پس به خداییت پرستند
1 باز صبح طرب از مطلع امید دمید نفحات ظفر از گلشن اقبال وزید
2 نامه بسته سرآمد ز مراد دل من حاصل نامه مرادی که دلم می طلبید
3 فتح ناکرده چو نافه سر آن نامه هنوز به مشام دل و جان رایحه فتح رسید
4 هر که را بود پر از گوهر اخلاص درون چون صدف شد همه تن گوش چو آن مژده شنید