آثار جامی

صفحه 30 از 103
103 اثر از فاتحة الشباب - غزلیات در دیوان اشعار جامی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر فاتحة الشباب - غزلیات در دیوان اشعار جامی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی
خانه / آثار جامی / دیوان اشعار جامی / فاتحة الشباب - غزلیات در دیوان اشعار

فاتحة الشباب - غزلیات در دیوان اشعار جامی

1 در بزم ما که می رود از نقل و جام بحث ای محتسب مکن ز حلال و حرام بحث

2 زان زلف و رخ که حجت دور و تسلسل است باشد میان اهل نظر صبح و شام بحث

3 زان ماجرا که باده فرو ریخت از لبت هر دم رود میان صراحی و جام بحث

4 منعم کنی ز رخ که بگو ترک بحث وصل تا منع وارد است نگردد تمام بحث

1 بیا که چرخ مشعبد هزار شعبده ساخت که یار کار جگر خستگان غمزده ساخت

2 اگر چه قاعده چرخ کارسازی نیست به رغم اختر من بر خلاف قاعده ساخت

3 من و امید شهادت به تیغ آن شاهد که قوت جان شهید خود از مشاهده ساخت

4 به صبر کوش دلا روز هجر فایده چیست طبیب شربت تلخ از برای فایده ساخت

1 تا ز آتش تب شمع رخت تاب گرفته ست بس شعله کزان دردل احباب گرفته ست

2 بیمار تو شد دل ز لبت چاشنیی بخش کش آرزوی شربت عناب گرفته ست

3 در دیده دگر خواب خیال است که بینم زینسان که خیال تو ره خواب گرفته ست

4 هر سجده که در عمر خود آرد همه سهو است آن کس که جز ابروی تو محراب گرفته ست

1 حادی که بهر ناقه سلمی حدا کند باید ز شرح فاقه ما ابتدا کند

2 دانی به راه بادیه بانگ درای چیست گم گشتگان قافله جو را ندا کند

3 با نسخه طبیب چه کار آن مریض را کز خون دیده شربت و از غم غذا کند

4 آن را رسد ز پیر مغان خلعت قبول کز رد شیخ شهر طراز ردا کند

1 فرخنده عیدی کان جوان از پشت زین جولان کند از غمزه ها خنجر زنان عشاق را قربان کند

2 رخش جفا انگیخته خون اسیران ریخته هر سو سری آویخته جا بر سر میدان کند

3 چون از دل غرقه به خون آرند پیکانش برون ناله نه از چاک درون از فرقت پیکان کند

4 زانگونه کز ابر چمن باشند گلها خنده زن آن غنچه لب را چشم من از اشک خود خندان کند

1 رخش همت تند و ملک فقر را میدان فراخ نیست از شرط ره آسودن درین فرسوده کاخ

2 شبوه نازکدلان نبود سلوک راه فقر سخت دشوار است بار شیشه و ره سنگلاخ

3 نیست ممکن ترک فقر از من که در عهد ازل بسته ام با فقر عهدی مستحیل الانفساخ

4 بهر آوازی ز کوس فقر یا آوازه ای گوش جان دارد دلم بر روزن کاخ صماخ

1 خنده ای زد دهنت رسته دندان بنمود وز رگ جان گره غصه به دندان بگشود

2 هست گویی ز لطافت ذقنت وز خوبان کس درین عرصه چو تو گوی لطافت نربود

3 جیب جانم که شد از دست غمت چاک بدوز تاری اندر شکن زلف تو انگار نبود

4 همه کس کشته خود می درود بخت نگر که دلم مهر و وفا کشت و غم و درد درود

1 چو ترک سرخوشم از خواب ناز برخیزد هزار فتنه ز هر گوشه ای برانگیزد

2 به خون غیر دریغ است تیغش آلوده مباد آنکه به جز خون عاشقان ریزد

3 میان صیدگهش زارم اوفتاده مگر طفیل صید به فتراک خویشم آویزد

4 چنین که بخت بد و یار نیک خصم منند ز چنگ غصه دل من چگونه بگریزد

1 آن قوم که احرام سر کوی تو بستند تا سر ننهادند به راهت ننشستند

2 هر چند که هرگز می و میخانه ندیدند همواره ز شوق لب میگون تو مستند

3 خوش حال شهیدان فراق تو که باری رفتند و ازین داغ جگرسوز برستند

4 زینسان که تو را دوست گرفتند محبان ترسم که ازین پس به خداییت پرستند

1 باز صبح طرب از مطلع امید دمید نفحات ظفر از گلشن اقبال وزید

2 نامه بسته سرآمد ز مراد دل من حاصل نامه مرادی که دلم می طلبید

3 فتح ناکرده چو نافه سر آن نامه هنوز به مشام دل و جان رایحه فتح رسید

4 هر که را بود پر از گوهر اخلاص درون چون صدف شد همه تن گوش چو آن مژده شنید

آثار جامی

103 اثر از فاتحة الشباب - غزلیات در دیوان اشعار جامی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر فاتحة الشباب - غزلیات در دیوان اشعار جامی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی