کدام سر که درین آستانه خاک نشد از جامی غزل 346
1. کدام سر که درین آستانه خاک نشد
کدام دل که به تیغ غمت هلاک نشد
1. کدام سر که درین آستانه خاک نشد
کدام دل که به تیغ غمت هلاک نشد
1. چو لب به کوزه نهی کوزه نبات شود
ز کوزه قطره چکد چشمه حیات شود
1. به عزم گشت چو آن نازنین سوار شود
هزار خسته دلش خاک رهگذار شود
1. مهر جمالش از دل دیوانه کی شود
سودای شمع از سر پروانه کی شود
1. زان پیشتر که میکده از ما تهی شود
مپسند جام را که ز صهبا تهی شود
1. هیچ گه بینم که آن مه مهربان من شود
رام گردد با من و آرام جان من شود
1. جرمی که رخت ما به حریم فنا کشد
بهتر ز طاعتی که به عجب و ریا کشد
1. طبع مردم سوی خوبان وفاکیش کشد
خاطر من به بتان ستم اندیش کشد
1. گرنه یار از زلف برقع پیش روی خود کشد
جمله دلها را به دام آرزوی خود کشد
1. بازم کمند شوق به سوی تو میکشد
خاطر به خدمت سگ کوی تو میکشد
1. رخت ز غالیه خط گرد آفتاب کشید
خطت ز سنبل تر بر سمن نقاب کشید
1. خطت قوت ازان لعل خندان کشید
خضر چاشنی ز آب حیوان کشید