شب دل سوخته آهی ز سر درد کشید از جامی غزل 358
1. شب دل سوخته آهی ز سر درد کشید
صبح بشنید همان دم نفس سرد کشید
1. شب دل سوخته آهی ز سر درد کشید
صبح بشنید همان دم نفس سرد کشید
1. دردا که عشق یار به دیوانگی کشید
خط جنون به دفتر فرزانگی کشید
1. هیچ شب بی تو دلم ناله به گردون نکشید
که به رویم رقم از اشک جگرگون نکشید
1. به گلگشت بهار این خاطر ناشاد نگشاید
ز گل بی روی تو جز ناله و فریاد نگشاید
1. ماه من تا کمر از موی میان نگشاید
بیدلان را گره از رشته جان نگشاید
1. بر من از خوی تو هر چند که بی داد رود
چون رخ خوب تو بینم همه از یاد رود
1. نشکسته دلی ز هجر کی از دیده خون رود
از شیشه تا درست بود باده چون رود
1. آنچه از آتش غم با دل غمناک رود
گر برآرم دم ازان دود بر افلاک رود
1. در چمن یارم چو با آن لطف و بالا میرود
سرو را پای و صنوبر را دل از جا میرود
1. بر رخ زردم نه اشک است این که گلگون میرود
شد دلم ریش از غمت وز ریش دل خون میرود
1. آن ترک شوخ بین که چه مستانه میرود
شهری اسیر کرده سوی خانه میرود
1. دوستان بازم عجب کاری فتاد
دل به دام عشق خون خواری فتاد