1 شد به نقش هستی خود بند شیخ خودپسند ماند محروم از تماشای جمال نقشبند
2 کور شو گو دیده خودبین که بهر آن جمال چرخ مجمر آفتاب اخگر بود انجم سپند
3 کی کند باور که نوشیده ست خضر آب حیات مرده ای کز مشرب مردان نباشد بهره مند
4 اهل دل آیینه اند ای شکل نامطبوع خویش دیده در آیینه طعن و لعن بر آیینه چند
1 تا کی آن شوخ مرا بیند و نادیده کند بشنود ناله زار من و نشنیده کند
2 چون بگریم بر او فاش ز من پنهانی در رقیبان نگرد خنده دزدیده کند
3 بر زمینی که شود دیده نشان قدمش هر که اهل نظر آنجا قدم از دیده کند
4 من ندارم گله ای زان کله شانه زده هر چه با من کند آن طره ژولیده کند
1 یار نازک دل که بی موجب ز من آزار داشت عمری از تیغ تغافل خاطرم افگار داشت
2 داشتم بسیار درد و حسرت از آزار او با من آزارش نمی دانم چرا بسیار داشت
3 دیده بخت من از نادیدن او تیره بود روشن آن چشمی که بینایی ازان رخسار داشت
4 کار او آن بود کآرد عاشقان را دل به دست چون مرا افتاد با او کار دست از کار داشت
1 رخ خود به خون نگارم که نگار من نیامد غم او چو کشت زارم به مزار من نیامد
2 به کنار جو ندیدم چو قدش به باغ سروی که ز آب دیده جویی به کنار من نیامد
3 خط سبزه کامد از گل که ز پی رسیدم اینک چه کنم چو این بشارت ز بهار من نیامد
4 به کدام کاسه سر خوش زیم از شراب راحت به سرم چو زخم سمی ز سوار من نیامد
1 دل به چنگ غمت آهنگ سرودی نکند که روان بر رخم از هر مژده رودی نکند
2 شکل محرابی نعل سم رخش تو به راه هیچ دلداده نبیند که سجودی نکند
3 چون مرا سوختی از غم مکن اندیشه ز آه کم فتد شعله به خاشاک که دودی نکند
4 دهنت را که خرد جوهر فردش خواند جز به منطق لبت اثبات وجودی نکند
1 چه گویم کز فراقت چونم ای دوست جگر پر درد و دل پر خونم ای دوست
2 به زیر پای خود کردی سرم پست رساندی پایه بر گردونم ای دوست
3 میان رهروان بودم فسانه ز ره بردی به یک افسونم ای دوست
4 چنان از لعل میگون تو مستم که فارغ از می گلگونم ای دوست
1 مذهب عشق خودپسندی نیست جز فقیری و دردمندی نیست
2 عشق جادوست لیک شیوه او چشم بخشی ست چشمبندی نیست
3 بپسند آنچه می رسد کاینجا ناپسندی چو ناپسندی نیست
4 بگذر از چند و چون که جانان را سر چونی و برگ چندی نیست
1 با آنکه اهل دل ز علایق مجردند در دام زلف سلسله مویان مقیدند
2 سرگشتگان کوی بتان را تویی مراد مقصد یکی ست کعبه روان را اگر صدند
3 پیش من ای رفیق بد نیکوان مگوی جان و دل منند اگر نیک اگر بدند
4 گو داغ مهر و راستی عهدشان مباش این شیوه بس که لاله عذار و سهی قدند
1 ای ز لعل تو زنده نام مسیح کرده چشمت هزار خون صریح
2 بینم از خط سبز و خال سیاه بر همه نیکوان تو را ترجیح
3 از لبت شور ما خوش است آری کل شی ء من الملیح ملیح
4 کار نیک از رقیب چون آید کل فعل من القبیح قبیح
1 بی تو عاشق چو نظر در قدح لاله کند زآب چشم و دم سردش قدح ژاله کند
2 کوهکن تیشه چو بر کوه زند آن چه صداست آهن و سنگ ز درد دل او ناله کند
3 دیده دنبال تو دل نیز خدا را مپسند که رقیبم ز سر کوی تو دنباله کند
4 مه توان خواند به آن خط رخ زیبای تو را گر فلک گرد مه از عنبر تر هاله کند