آثار جامی

صفحه 33 از 103
103 اثر از فاتحة الشباب - غزلیات در دیوان اشعار جامی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر فاتحة الشباب - غزلیات در دیوان اشعار جامی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی
خانه / آثار جامی / دیوان اشعار جامی / فاتحة الشباب - غزلیات در دیوان اشعار

فاتحة الشباب - غزلیات در دیوان اشعار جامی

1 مؤثر در وجود الا یکی نیست درین حرف شگرف اصلا شکی نیست

2 ولی جز زیرکان این را ندانند دریغا زیر گردون زیرکی نیست

3 جمال اوست تابان ور نه بردن دل از مردان حد هر کودکی نیست

4 ز خم جو فیض و ساغر هم که بی فیض به میخانه بزرگ و کوچکی نیست

1 جان از آن لب‌ها حکایت می‌کند طوطی از شکر روایت می‌کند

2 هرکه می‌گوید حدیث سلسبیل زان لب نوشین کنایت می‌کند

3 از رقیبان می‌کند پهلو تهی جانب ما را رعایت می‌کند

4 چشم شوخش می‌کشد تیغ جفا لعل جان‌بخشش حمایت می‌کند

1 چشمم خیال قد تو جز نخل تر نبست نخل خیال را کس ازین خوبتر نبست

2 نگذشت در غم تو شبی کآتشین دلم از دود آه راه نفس بر سحر نبست

3 برداشت وصلت از سر ما سایه وه که بخت آن مرغ رام ناشده را بال و پر نبست

4 دارد به دور لعل تو بر سر سبوی می صوفی که جز عمامه تقوی به سر نبست

1 آن نه خط است که گرد رخ زیباش گرفت دل ما سوخت بسی دود دل ماش گرفت

2 طوطیانند فرو برده به شکر منقار یا خط سبز لب لعل شکرخاش گرفت

3 نقش پابوس ویم نیست همین بس که چو شد در رهش سوده تنم نقش کف پاش گرفت

4 نه دل است این به برم بلکه دلم از غم عشق شد جدا قطره ای از خون جگر جاش گرفت

1 بر فلک دوش از خروش من دل اختر بسوخت شعله آهم چو پروانه ملک را پر بسوخت

2 روشنم شد کز چه رو فرهاد جا در سنگ ساخت خانه را از آتش آهم چو بام و در بسوخت

3 زاهد از سوز غمت لب خشک و صوفی دیده تر آه ازین آتش که چون زد شعله خشک و تر بسوخت

4 واعظ افسرده سوز عاشقان را منکر است خواهمش روزی ز برق آه با منبر بسوخت

1 گر از پیراهنت بویی به طرف گلستان آید زند گل جامه بر خود چاک و بلبل در فغان آید

2 بر آن اندام نازک چون پسندم بار پیراهن که بر وی سایه گلبرگ هم دانم گران آید

3 به حلق تشنه آب زندگی دانی چه خوش باشد مرا تیغ جفایت بر گلو خوشتر ازان آید

4 چو نی هر استخوانم شد ز پیکان تو روزنها کنون گر دم زنم صد ناله از هر استخوان آید

1 پیش تو جا نمی توانم کرد وز تو خو وا نمی توانم کرد

2 می توانم ز خویش قطع امید وز تو قطعا نمی توانم کرد

3 بی تو گفتم که صبر پیشه کنم گفتم اما نمی توانم کرد

4 خود کرم کن به بوسه موعود که تقاضا نمی توانم کرد

1 شب یاد رخت در دل ویران شده ره داشت ویرانه ما روشنی از پرتو مه داشت

2 دل داشت در آن زلف سیه خانه ازین پیش آن بخت کجا شد که دل خانه سیه داشت

3 سیل مژه بربود مرا همچو خس از جای خود را نتوانم دگر از گریه نگه داشت

4 دی جلوه کنان می شدی اندر صف خوبان با حشمت و جاهی که نه سلطان نه سپه داشت

1 چه گویم کز فراقت چونم ای دوست جگر پر درد و دل پر خونم ای دوست

2 به زیر پای خود کردی سرم پست رساندی پایه بر گردونم ای دوست

3 میان رهروان بودم فسانه ز ره بردی به یک افسونم ای دوست

4 چنان از لعل میگون تو مستم که فارغ از می گلگونم ای دوست

1 کس از خوبان وفا هرگز ندیده ست جز آیین جفا هرگز ندیده ست

2 کند نادیده آن بدخو چنانم که پنداری مرا هرگز ندیده ست

3 دل زان چشم جادو شیوه ها دید کز آهوی خطا هرگز ندیده ست

4 خراش دل چه گویم کان گل اندام ز خار آزار پا هرگز ندیده ست

آثار جامی

103 اثر از فاتحة الشباب - غزلیات در دیوان اشعار جامی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر فاتحة الشباب - غزلیات در دیوان اشعار جامی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی