1 عاشقم بی دلم غریب و اسیر کارم از دست رفت دستم گیر
2 آب جویان سرو قامت توست گر چه بادش کشید در زنجیر
3 ما به یاد تو زنده می مانیم ورنه هجران نمی کند تقصیر
4 هر دم از اشک سرخ بر رخ زرد شرح شوق تو می کنم تقریر
1 رسید قاصد و درجی ز مشک ناب آورد چه جای درج که درجی در خوشاب آورد
2 ز شب نوشته مثالی به گرد صفحه صبح به نام ذره سرگشته ز آفتاب آورد
3 خراب بود ز ظلم فراق کشور دل نشان لطف سوی کشور خراب آورد
4 سخن درست بگویم ز شاه مسند ناز نیازنامه درویش را جواب آورد
1 به عزم گشت چو آن نازنین سوار شود هزار خسته دلش خاک رهگذار شود
2 پی شکار چو راند برون رود آهو به پیش راه وی از دور تا شکار شود
3 چنان به فکر رخش نازک است خاطر من که یاد غمزه آن چون کنم فگار شود
4 رسید جان به لب و دم نمی توانم زد که سر عشق همی ترسم آشکار شود
1 رخت ز غالیه خط گرد آفتاب کشید خطت ز سنبل تر بر سمن نقاب کشید
2 مصور ازل ابروی دلگشای تو خواست ز مشک ناب هلالی بر آفتاب کشید
3 سگ تو خواست برای قلاده عقد گهر به رشته مژه چشمم در خوشاب کشید
4 پلاس میکده زاهد ز دلق پشمین ساخت بساط زرق به پای خم شراب کشید
1 شب دل سوخته آهی ز سر درد کشید صبح بشنید همان دم نفس سرد کشید
2 من و جام می و شکر کرم پیر مغان که به میخانه مرا همت آن مرد کشید
3 دارم از دوست غباری که چو من گرد شدم در ره او ز چه رو دامن ازین درد کشید
4 ماه در خط شود از رشک تو زینسان که رخت گرد خورشید خط غالیه پرورد کشید
1 خوشا گل کامده ست از نازنینان چمن بر سر بساط سبزه زیر پای و چتر نارون به سر
2 ز بیماری به بالین سر نهاده نرگس رعنا پی بیمار پرسیش آمده سرو و سمن بر سر
3 همانا لاله شمع جمع نوخیزان باغ آمد که دارد شعله آتش میان انجمن بر سر
4 معمایی ست بس مشکل گشای اندر چمن غنچه کش آورده ست شاخ گل به طبع خویشتن بر سر
1 گر چه طفلی و هنوزت شکر آلوده شیر دل صد پیر و جوان هست به عشق تو اسیر
2 هدف تیر خودم ساز که باری به طفیل به من افتد نظرت چون نگری از پی تیر
3 رهزن اهل طریقت شدی ای تازه جوان وای ما گرنه مددگار بود همت پیر
4 گر کنم بر سر کوی تو ز خارا بستر زیر پهلوی من آن نرم تر آید ز حریر
1 هر که خواهد سوی آن شوخ ستمگر گذرد واجب آنست که اول قدم از سر گذرد
2 کاش جان بگسلد از تن که مگر همره باد گه گهی جانب آن سرو سمنبر گذرد
3 آه ازان شوخ که بر هر سر راهی که روم بهر محرومی من از ره دیگر گذرد
4 ناگهان گر گذرش سوی من افتد روزی تا نبینم رخ او بیش روان تر گذرد
1 هیچ شب بی تو دلم ناله به گردون نکشید که به رویم رقم از اشک جگرگون نکشید
2 کس حریف من میخواره نشد بی لب تو کز کف ساقی چشمم قدح خون نکشید
3 دل چو پرگار شد از دست تو سرگشته ولی پای از دایره عشق تو بیرون نکشید
4 کوه را یافت هم آواز خود اندر غم ازان کوهکن بار دل خویش به هامون نکشید
1 طبع مردم سوی خوبان وفاکیش کشد خاطر من به بتان ستم اندیش کشد
2 هر که را سرکشی و شوخی و بدخویی بیش خون گرفته دل من جانب او بیش کشد
3 می کشم تحفه جان پیش چنان سنگدلی که به قتلم ز همه تیغ جفا پیش کشد
4 محرم خلوت وصلند همه محتشمان محنت هجر همین عاشق درویش کشد