وقت گل زان گونه کز گل سبزه تر میدمد از جامی غزل 418
1. وقت گل زان گونه کز گل سبزه تر میدمد
کشته آن غمزه را از خاک نشتر میدمد
1. وقت گل زان گونه کز گل سبزه تر میدمد
کشته آن غمزه را از خاک نشتر میدمد
1. اشکم از دیده چو بی آن رخ گلگون بچکد
لاله ها بردمد از خاک وز آن خون بچکد
1. ای آرزوی جان دهن از گفت و گو مبند
بر عاشقان خسته در آرزو مبند
1. عاشق به سینه بهر تو پیکان فرو خورد
مانند ریگ تشنه که باران فرو خورد
1. این همه خون از لب لعل تو دل چون می خورد
انگبین نتوان چنین خوردن که او خون می خورد
1. چو نی از ناله بیشم قصه هجران فرو ریزد
دلم گردد ز غم خون خونم از مژگان فرو ریزد
1. هر شب ز غمت بس که دلم زار بنالد
از ناله زارم در و دیوار بنالد
1. سرو من در سایهٔ سنبل سمن میپرورد
سبزهٔ تر در کنار نسترن میپرورد
1. عید است و چون گل هر کسی خندان به روی یار خود
ما و دلی چون غنچه خون بی سر و گل رخسار خود
1. خیز ساقی کز فروغ صبح شد خاور سفید
زاغ شب را ساخت گردون چون حواصل پر سفید
1. ماه نو بر شکل جام آمد نماز شام عید
یعنی از جام طرب خالی مباش ایام عید
1. شبم چون دل ز تاب تب بسوزد
ز آهم بر فلک کوکب بسوزد