1 قدسیان کین پرده های سبز گردون بسته اند مهد عیش عاشقان زین پرده بیرون بسته اند
2 آن فسون خوانان که در تن ها به افسون جان دمند پیش آن لعل فسون خوان لب ز افسون بسته اند
3 نوعروس حسن لیلی را به خلوتگاه ناز گوشوار از دانه های اشک مجنون بسته اند
4 چیست دانی غنچه های ناشکفت اندر چمن بلبلان در شاخ گل دلهای پرخون بسته اند
1 دل با خیال آن لب میگون ز دست شد ای عاقلان کناره که دیوانه مست شد
2 نتوان به کنج صبر نشستن چنین که یار برخاست باز و فتنه اهل نشست شد
3 از طرف باغ ناله بلبل نمی رسد مسکین مگر به دام گلی پای بست شد
4 آن بت نمود عکس رخ خود در آینه من بت پرست گشتم و او خودپرست شد
1 شد به زلفش دل شکسته اسیر رب سهل علیه کل عسیر
2 صبر اندک غم فراوان است آنچه دارم من از قلیل و کثیر
3 پیر من خم باده کهن است مستفیضم ز فیض باطن پیر
4 رفتی از چشم و حاضر است خدای که نیی غایبم ز پیش ضمیر
1 هر شب ز غمت بس که دلم زار بنالد از ناله زارم در و دیوار بنالد
2 بی روی تو نالد دل ازین سینه صد چاک چون مرغ قفس کز غم گلزار بنالد
3 آه از دل سخت تو که یک ره نکنی گوش گر عاشق دلسوخته صد بار بنالد
4 افغان دلم آید ازان طره شبرنگ چون ناله مرغی که شب تار بنالد
1 صبح ما از تو به غم شام به ماتم گذرد صبح و شام کسی از عشق چنین کم گذرد
2 نازنین طبع تو را از گله چون رنجانم هر چه کردی بگذشت آنچه کنی هم گذرد
3 کیست آگاه ز حال دل در هم شدگان جز نسیمی که بر آن طره در هم گذرد
4 لذت زخم خدنگ تو نداند هرگز هر که در سینه اش اندیشه مرهم گذرد
1 گفتم از تو بر دلم هر دم کم از صد غم مباد زیر لب خندید و گفتا بیش باد و کم مباد
2 گفتمش سررشته کارم شد از زلف تو گم گفت کار کس چنین آشفته و در هم مباد
3 گفتمش بهر تو می ریزم ز مژگان در اشک گفت یارب هرگز این ابر کرم بی نم مباد
4 گفتمش شد قامتم چون حلقه اشکم چون نگین گفت جز حرف وفایم نقش این خاتم مباد
1 یاد بادت که ز من یاد نکردی هرگز دل ناشاد مرا شاد نکردی هرگز
2 کردم آباد به صد خون جگر خانه چشم جا درین منزل آباد نکردی هرگز
3 گوشت ای سیمبر از حلقه زرگشت گران یا تو خود گوش به فریاد نکردی هرگز
4 بارها از لب خود عشوه شیرین دادی فکر جان کندن فرهاد نکردی هرگز
1 چو لب به کوزه نهی کوزه نبات شود ز کوزه قطره چکد چشمه حیات شود
2 ز رشک آنکه چرا کوزه لب نهد به لبت مرا دو دیده ز نم دجله و فرات شود
3 ازان زلال بقا کآب نیم خورده توست چو خضر هر که خورد ایمن از ممات شود
4 مریض عشق تو چون مایل شفا گردد اسیر قید تو کی طالب نجات شود
1 سحر نسیم صبامژده حبیب آورد نوید مقدم گل سوی عندلیب آورد
2 بعید نیست که صد جان به مژده بستاند بدین بشارت دولت که عن قریب آورد
3 گذشت باد بر آن پیرهن که سوی چمن به دامن سمن و جیب غنچه طیب آورد
4 بلاست تیغ فراق و حبیب می داند که این بلا به سر من همه رقیب آورد
1 ای دهانت ز لب و لب ز دهان شیرینتر خنده شیرین و سخن گفتن ازان شیرینتر
2 نرسد با لب تو لاف سخن طوطی را گرچه هست از همه شیرین سخنان شیرینتر
3 در دل تنگ لبت همچو شکر شیرین است لیک در دیده خونابه فشان شیرینتر
4 کام دل گر چه شد از شور غم عشق تو تلخ جان شیرین منی بلکه ز جان شیرینتر