چون به شرح غم تو خامه نهم بر کاغذ از جامی غزل 430
1. چون به شرح غم تو خامه نهم بر کاغذ
گردد از اشک من و خانه به هم تر کاغذ
1. چون به شرح غم تو خامه نهم بر کاغذ
گردد از اشک من و خانه به هم تر کاغذ
1. هیچ نقلم به دهان چون دهنت نیست لذیذ
میوه ای پیش لبم چون ذقنت نیست لذیذ
1. حلقه زر تا به گوشت جای کرد ای سیمبر
قامتم چون حلقه شد زین رشک و رخسارم چو زر
1. ز رشک قدت ای سرو سمنبر
به صد پاره دلی دارد صنوبر
1. به خونم گر کشی تیغ ای ستمگر
نخواهد شد تمنای تو از سر
1. روزه چون می داری ای شیرین پسر
کز دو لب بینم دهانت پرشکر
1. کند گل چون رخت خود را تصور
ازان دارد ز گل غنچه دلی پر
1. شد مه عید از شفق چون جام زر باز آشکار
یعنی از آب شفق گون جام زر خالی مدار
1. بر کنار دجله دور از یار و مهجور از دیار
دارم از اشک جگرگون دجله خون در کنار
1. گل خوش است و عید خوش وز هر دو خوشتر وصل یار
خاصه بعد از محنت هجران و درد انتظار
1. ابشروا اذ لاح من نجد مقامات السرور
منزل سلمی و اطلالش نمایان شد ز دور
1. الله الله ز کجا می رسد آن غیرت حور
همچو خورشید فروهشته به رخ برقع نور