ای سهی سرو تو را سنبل مشکین بر سر از جامی غزل 454
1. ای سهی سرو تو را سنبل مشکین بر سر
عقلم از سر بربودی و دل و دین بر سر
1. ای سهی سرو تو را سنبل مشکین بر سر
عقلم از سر بربودی و دل و دین بر سر
1. عمری ست نور چشم جهان بین ماست یار
بی نور مانده چشم جهان بین کجاست یار
1. رخ زرد دارم ز دوری آن در
زده باغ و دردم درون دل آذر
1. لله الحمد که بعد از سفر دور و دراز
می کنم بار دگر دیده به دیدار تو باز
1. خرامان بگذر ای سرو سرافراز
چو سایه سرو را از پا درانداز
1. از خزان برگ رزان ریزان شد ای گل چهره خیز
یاد کن از برگ ریز عمر و می در جام ریز
1. خطت فتنه ست و لبها فتنه انگیز
دلم زان فتنه خون و دیده خونریز
1. تیر مژه تنها به دل تنگ مینداز
زین بیش میان دل و جان جنگ مینداز
1. دلا ز قید حریفان بی خرد بگریز
تو مرغ زیرکی از دام دیو و دد بگریز
1. زهی مهر از رخت شرمنده مه نیز
ز خیل عشق تو سلطان سپه نیز
1. پیر شدیم و به دل داغ جوانان هنوز
ماند تن از کار و جان طالب جانان هنوز
1. رفتی و من ملازم این منزلم هنوز
ز آب مژه به کوی تو پا در گلم هنوز