1 حلقه زر تا به گوشت جای کرد ای سیمبر قامتم چون حلقه شد زین رشک و رخسارم چو زر
2 بست زرین حلقه ات راه خلاص از هر طرف بر دل من چون برد مسکین از آنجا ره بدر
3 آن چنان از حلقه نبود گوش تو هرگز تهی از خیالش نیست خالی چشم ارباب نظر
4 زر گرفت از پختگی پیش بناگوش تو گوش سیم گو خامی مکن زین بیش و لاف از حد مبر
1 ماه نو بر شکل جام آمد نماز شام عید یعنی از جام طرب خالی مباش ایام عید
2 کرد یک بار دگر عید از مه نو جام دور می پرستان سرخوشند امشب ز دور جام عید
3 خوان کم خواران ماه روزه را برداشتند باد باقی مجلس رندان دردآشام عید
4 عید بر هر کس گشاد از خمکده ابواب فیض زاهد مغرور و محرومی ز فیض عام عید
1 خطت قوت ازان لعل خندان کشید خضر چاشنی ز آب حیوان کشید
2 به خونم نوشته ست فرمان لبت نخواهم سر از خط فرمان کشید
3 نیارست چشم دلم از تو دوخت اجل کز تنم رشته جان کشید
4 پی مقدم تو ز سبزه صبا بساط زمرد به بستان کشید
1 به گلگشت بهار این خاطر ناشاد نگشاید ز گل بی روی تو جز ناله و فریاد نگشاید
2 گره شد در دلم زلفت چه گردم گرد بستانها چو دانم کین گره از طره شمشاد نگشاید
3 اگر مقصود نی آزادی از سرو قدت باشد صبا بند از زبان سوسن آزاد نگشاید
4 چه سود از روزن جنت اگر شیرین معاذالله ز کوی خود دری در روضه فرهاد نگشاید
1 دوش چشم من به خواب و بخت من بیدار بود شب همه شب مونس جانم خیال یار بود
2 دیدمش در خواب چون بیدار شد بخت اندکی اینقدر زین بخت خواب آلود هم بسیار بود
3 لعل او در خنده هر باری که شکربار گفت در برابر چشم من از گریه گوهربار بود
4 لذت شیرینی گفتار او در جان بماند الله الله این چه لبهای شکرگفتار بود
1 بس که چشمان تو خون اهل عالم ریختند پشته پشته کشته در کوی تو بر هم ریختند
2 صد هزاران صورت اندر قالب حسن و جمال ریختند اما ز تو مطبوع تر کم ریختند
3 هر چه در عالم همی بینم نمی ماند به تو شکل تو گویی نه از ارکان عالم ریختند
4 نقشبندان گاه تصویر لب و دندان تو در دهان غنچه تر عقد شبنم ریختند
1 هرشب از زلف تو حال من پریشانتر بود هردم از لعل تو چشمم گوهرافشانتر بود
2 گرچه نتواند ز جا جنبید سرو جویبار بر قدت از شاخ نی در آب لرزانتر بود
3 گفتیم یک بوسه خواهی یا دو دشنام از لبم هرچه کمتر جان من دانی که آسانتر بود
4 چاره حیرانی خود زیر بار عشق تو هرکه را پرسم ز من صدبار حیرانتر بود
1 آن ترک شوخ بین که چه مستانه میرود شهری اسیر کرده سوی خانه میرود
2 هر جانبی که جلوهکنان روی مینهد با او هزار عاشق دیوانه میرود
3 جانم ز تن رمید به سودای خال او مرغ از قفس پرید پی دانه میرود
4 از صبر رفته پیش غمش میکنم گله با آشنا حکایت بیگانه میرود
1 گرنه یار از زلف برقع پیش روی خود کشد جمله دلها را به دام آرزوی خود کشد
2 من ز سر گویی تراشیدم زهی سرگشتگی گر سوار من خم چوگان ز گوی خود کشد
3 خاک کویش بر تنم باشد ز رحمت خلعتی بعد قتلم غرق خون چو گرد کوی خود کشد
4 عشقبازی خوی شد مسکین دلم را با بتان این همه بیداد بدخویان ز خوی خود کشد
1 نمی خواهم که با من هیچ یاری همنشین گردد که می ترسم دلش ز اندوه من اندوهگین گردد
2 چو اندوه دل محزون من تسکین نمی یابد چه حاصل زانکه چون من دیگری را دل حزین گردد
3 سواد دیده را مردم تو بودی کی بود یارب که این ویرانه یک بار دگر مردم نشین گردد
4 پس از عمری دمی خوش گر برآید از دلم بی تو به لب ناآمده در سینه آه آتشین گردد