1 اشکم از دیده چو بی آن رخ گلگون بچکد لاله ها بردمد از خاک وز آن خون بچکد
2 جز گیاه غم و اندیشه لیلی ندمد دانه اشک که از دیده مجنون بچکد
3 دارم از اشک جگرگون جگری غرقه به خون خواه ماند به درون خواه ز بیرون بچکد
4 در درون مایه غم گردد اگر خانه کند وز برون سبزه اندوه دمد چون بچکد
1 گر چه پیش تو مرا هیچ ره و روی نماند روی من جز پی اقبال تو هر سوی نماند
2 خانه ای بود به کوی طرب از وصل توام شد خراب از غمت آن خانه و آن کوی نماند
3 بس که از موی میان تو جدا موییدم تنم از مویه چو مویی شد و آن موی نماند
4 جوی چشمم ز خیال رخت آبادان بود تا تو رفتی ز نظر آب درین جوی نماند
1 وقت آن شد کز فلک زرین حمایل بگسلند رشته پیوند مهر از مهره گل بگسلند
2 حاصل این سیر دوری چون همه سرگشتگی ست زنگ های انجم از فیروزه محمل بگسلند
3 چون نه بر حسب مراد افتد نتایج را ظهور نسبت تاثیر فاعل را ز قابل بگسلند
4 سلک نظم هستی آمد عاشقان را سلسله فرخ آن ساعت که مجنونان سلاسل بگسلند
1 ماه من تا کمر از موی میان نگشاید بیدلان را گره از رشته جان نگشاید
2 چون بنفشه ز قفا باد زبان سوسن را گر به آزادی آن سرو زبان نگشاید
3 گر ببیند صدف آن حقه در گر چه فتد جای قطره گهر از ابر دهان نگشاید
4 آن دو لب هست دو کان شکر ار شهد فروش بیند آن را دگر از شرم دکان نگشاید
1 خاست هر سو فتنه گویی فتنه جوی من رسید بر سمند ناز ترک تندخوی من رسید
2 باد عنبربو چرا شد گرد مشکین بهر چیست گر نه از صحرا غزال مشکبوی من رسید
3 اشک خونین بر رخ زردم نشانی بیش نیست زانچه در شبهای تنهایی به روی من رسید
4 تیغ او را داده اند آب از زلال زندگی جان دیگر یافتم چون بر گلوی من رسید
1 سرو من در سایهٔ سنبل سمن میپرورد سبزهٔ تر در کنار نسترن میپرورد
2 باغبان گر بیند آن رخسار و خط ماند خجل زان گل و ریحان که بر طرف چمن میپرورد
3 مایهبخش اشک غمّاز آمد از خونابه دل دشمن خود را به خون خویشتن میپرورد
4 هر گیاه غم که سر بر زد ز خاک محنتی عشق تو آن را به آب چشم من میپرورد
1 کسی کش نیست طاقت کز قبا پیراهنت بیند کجا تاب آورد کز پیرهن نازک تنت بیند
2 جفای تو همه با خویش خواهد عاشق بی دل نمی خواهد که فردا دست کس در دامنت بیند
3 نبیند سر حسنت را کسی زینسان که من بینم مگر چون مردم چشم من از چشم منت بیند
4 نیارد گشت گرد شمع رویت دل چو پروانه ز بس پروانه جان عاشقان پیرامنت بیند
1 حقه لعل تو از جوهر جان ساختهاند کام هر خسته در آن حقه نهان ساختهاند
2 هر لطافت که نهان بود پس پرده غیب همه در صورت خوب تو عیان ساختهاند
3 هر چه بر صفحه اندیشه کشد کلک خیال شکل مطبوع تو زیباتر از آن ساختهاند
4 شوخی و ناز و کرشمه همه آورده به هم فتنه عالم و آشوب جهان ساختهاند
1 بر کنار دجله دور از یار و مهجور از دیار دارم از اشک جگرگون دجله خون در کنار
2 چون سواد دیده ام دریا کند بغداد را سیل چشم دجله بارم گر شود با دجله یار
3 گر نبردی آرزوی یثربم از کف زمام کی فتادی بر خراب آباد بغدادم گذر
4 این نه باغ داد خارستان بیداد است لیک نیست جز ارباب دل را دل ز خار او فگار
1 زان پیشتر که میکده از ما تهی شود مپسند جام را که ز صهبا تهی شود
2 پر کن سبو به هر چه توان رهن باده ساخت زان غم مخور که خانه ز کالا تهی شود
3 خوش مصرفی ست میکده کین چرخ صیرفی هر کیسه ای که پر کند آنجا تهی شود
4 گلها شکفت فتنه خوبان باغ شو تا یک دو روز شهر ز غوغا تهی شود