1 نه پیکی که از ما پیامش برد نه بادی که روزی سلامش برد
2 مرا طاقت دیدن او کجاست که بی خود شوم هر که نامش برد
3 چو آن مه کند جلوه از طرف بام فلک رشک بر طرف بامش برد
4 مرا سوی سرو سهی چون صبا هوای قد خوش خرامش برد
1 کسی کو شب به بالین من بیمار میگردد دلش از نالههای زار من افگار میگردد
2 غم من خور خدا را پیشتر زان دم که گویندت فلان دیوانه گشته گرد هر بازار میگردد
3 رخت بنما که بر من جان سپردن در دم آخر ز محرومی دیدار این چنین دشوار میگردد
4 خوش آن روزی که گفتی با رفیقان چون مرا دیدی که این مسکین به کوی ما چرا بسیار میگردد
1 تا تو را شکلی بدینسان ساختند بهر مردم آفت جان ساختند
2 قدسیان تصویر قدت خواستند شاخ طوبی را خرامان ساختند
3 ز ابر رحمت قطره های لطف ریخت گرد کردند آن زنخدان ساختند
4 تیر مژگانت ز جان چون نگذرد کش ز نوک غمزه پیکان ساختند
1 تیر مژه تنها به دل تنگ مینداز زین بیش میان دل و جان جنگ مینداز
2 وقف غم و درد است دل ای مایه عشرت ره جانب این غمکده تنگ مینداز
3 سختی دل خویش مگو پیش رفیقان در حلقه مرغان حرم سنگ مینداز
4 بر عارض چون سیم میفزا خط مشکین در آینه صافدلان زنگ مینداز
1 بازم کمند شوق به سوی تو میکشد خاطر به خدمت سگ کوی تو میکشد
2 دل کو دو اسپه از غم خوبان همیگریخت عشقش عنان گرفته به سوی تو میکشد
3 بوی تو یافت از گل نورسته باغبان چندین جفای خار به بوی تو میکشد
4 تهمت چه بر زمانه نهد دل به جور و کین کاینها همه ز تندی خوی تو میکشد
1 می رسد باد صبا وز یار یادم می دهد زان خرامان سرو خوش رفتار یادم می دهد
2 شاهد گل می نماید از نقاب غنچه روی نازکی آن گل رخسار یادم می دهد
3 می گشاید نرگس مخمور چشم از خواب ناز شیوه آن نرگس بیمار یادم می دهد
4 می شود در پرده گل هر دم به رغم عندلیب محنت محرومی دیدار یادم می دهد
1 هر شبم در سر خیال آن لب میگون بود دامن از مژگان و مژگان از دلم پر خون بود
2 چون رسد پیکان تو بر سینه آنگه بگذرد از رسیدن درد بگذشتن بسی افزون بود
3 آن غزالی تو که از بهر شکارت عالمی گمره اندر کوه یا سرگشته در هامون بود
4 با غمم بگذار و شادی دیگران را ده که من عاشق غمخواره ام شادی ندانم چون بود
1 اگر ناز و فریب چشم شوخت این چنین ماند عجب گر هیچ کس را در جهان دل بلکه دین ماند
2 نخستین تیر کاندازی فکن بر سینه ریشم که ذوق آن مرا در سینه تا روز پسین ماند
3 خط مشکین تو بر لب صف موری ست پنداری که ناگه وقت رفتن پای شان در انگبین ماند
4 مکن دور از رخم ای پاکدامن اشک خونین را که ترسم داغهای خون تو را بر آستین ماند
1 چون برید از تن رگ جان آه دل آهسته شد چنگ افتاد از نوا چون تار ازو بگسسته شد
2 بی رخ جانان تماشای جهان لطفی نداشت آبروی این کهن باغ آن گل نورسته شد
3 بس که چشمم ریخت در هجر رخت باران شوق عاقبت از لوح دل نقش صبوری شسته شد
4 شد فگار از رشک حسد را دل و جان کز چه رو زخم تیغت مرهم ریش من دلخسته شد
1 پیر شدیم و به دل داغ جوانان هنوز ماند تن از کار و جان طالب جانان هنوز
2 رسته دندان گشاد رخنه حرمان و من کام طلب از لب تنگ دهانان هنوز
3 تن شده مویی و مو گشته سفید و دلم مویه کنان از غم موی میانان هنوز
4 مرده صدساله را مژده تو جان دهد لب نگشاده به آن مژده رسانان هنوز