1 گل خوش است و عید خوش وز هر دو خوشتر وصل یار خاصه بعد از محنت هجران و درد انتظار
2 در بهاران غنچه را دل خرم و خندان بود غنچه دل چون دل غنچه ست ما را این بهار
3 می نماید لاله زار عشرت امسالم به چشم داغهای محنت دوری که بر دل بود پار
4 آرزو دارم که گیرم بر کنار کشت می ای خوش آن دم کارزوی خویش گیرم در کنار
1 عاشق به سینه بهر تو پیکان فرو خورد مانند ریگ تشنه که باران فرو خورد
2 عیبم مکن که جیب صبوری فرو درم تا کی کسی به دل غم هجران فرو خورد
3 بندد درون غنچه همه تو به تو گره خونابه ای کزان لب خندان فرو خورد
4 سازی عرق به دامن ازان چهره پاک حیف زان رشحه حیات که دامان فرو خورد
1 خطت فتنه ست و لبها فتنه انگیز دلم زان فتنه خون و دیده خونریز
2 دلی آویخته زلفت ز هر موی که را باشد چنین زلفی دلاویز
3 ز شکل قامتت شد کشته خلقی تو را گر میل قتل ماست برخیز
4 تو چشمی و بود دود آفت چشم ز دود آه مشتاقان بپرهیز
1 ابشروا اذ لاح من نجد مقامات السرور منزل سلمی و اطلالش نمایان شد ز دور
2 باد آن ربع و دمن خوش می کند جان را مشام بر عبیر و مشکش افتاده ست پنداری عبور
3 گوشه برقع ز طرف طلعت رخشان کشید اینک اینک زان طرف لامع هزاران برق نور
4 زودتر آنجا رسانیدم که چون نزدیک شد منزل جانان دگر مشکل توان بودن صبور
1 دوستان بازم عجب کاری فتاد دل به دام عشق خون خواری فتاد
2 جان رمید از تن به کویش آرمید از قفس مرغی به گلزاری فتاد
3 ما بلا خواهیم و زاهد عافیت هر متاعی را خریداری فتاد
4 در حریم وصل محرم شد رقیب دامن گل در کف خاری فتاد
1 جز سر کویش من آواره را مسکن مباد بلبل بی خان و مان را جای جز گلشن مباد
2 بر درش شبها سگان را جا و من محروم ازان وه چه روز است این که دارم سگ به روز من مباد
3 دیگران را دیده روشن گر چه از مردم بود جز به روی آن پریرو چشم من روشن مباد
4 گر چه هر دم خاک گردد در رهش صد جان پاک هیچ گه زین رهگذر گردی بر آن دامن مباد
1 به وقت گل چو بی تو آرزوی گلشنم گیرد نرفته یک قدم خاری ز هر سو دامنم گیرد
2 چنان پرشعله گردد ز آتش دل خانه ام شبها که همسایه اگر خواهد چراغ از روزنم گیرد
3 به دل تیرم مزن من ناشده در اشک خود غرقه ز چاک دل مبادا شعله در پیراهنم گیرد
4 به سوی من ره آمد شد یاران شود بسته ز بس کز گریه هر شب آب گرد مسکنم گیرد
1 دلا ز قید حریفان بی خرد بگریز تو مرغ زیرکی از دام دیو و دد بگریز
2 قبول صحبت نیکان اگر نیی باری یکی بکوش و ز هم صحبتان بد بگریز
3 بس است ز ابجد عشق ای پسر تو را این حرف که ذکر اب مکن از گفت و گوی جد بگریز
4 گریختن ز حسد تا به کی ز اهل صفا اگر صفای دلی داری از حسد بگریز
1 از خزان برگ رزان ریزان شد ای گل چهره خیز یاد کن از برگ ریز عمر و می در جام ریز
2 شد زرافشان فرش مینارنگ می سازد سپهر ز ابر پرویزن که گردد بر سر زر سیم بیز
3 باغ شد بی برگ و اکنون هم خوش آهنگان باغ می کنند آهنگ لیک از باغ آهنگ گریز
4 سبزه موقوف بهار آمد به زیر گل بلی خفتگان باغ دارند انتظار رستخیز
1 تو را چو مشک تر از برگ یاسمین خیزد چه فتنه کز پی تاراج عقل و دین خیزد
2 اگر در آب فتد عکس قد و عارض تو به هر زمین که رسد سرو و یاسمین خیزد
3 ز باغ وصل چه سان برخورم که گر صد بار نهال مهر نشانم درخت کین خیزد
4 مریض عشق به کوی تو تا غبار نشد ز ضعف تن نتوانست کز زمین خیزد