فاح ریح الصبا و صاح الدیک از جامی غزل 550
1. فاح ریح الصبا و صاح الدیک
باده درده که صبح شد نزدیک
...
1. فاح ریح الصبا و صاح الدیک
باده درده که صبح شد نزدیک
...
1. درین مقرنس زنگارگون مینا رنگ
بر آبگینه ارباب همت آید سنگ
...
1. ای که چون غنچه دلی دارم از اندوه تو تنگ
همچو گل چند دورو باشی و چون لاله دو رنگ
...
1. زهی اشک من و لعل تو یکرنگ
ز تو اندوه من با کوه هم سنگ
...
1. من که مهر عارضت می ورزم از صبح ازل
نگسلم از زلف تو پیوند تا شام اجل
...
1. قتل من خواهد ز یکسو غم ز دیگر سو اجل
پیشدستی کن که نبود دست پیشین را بدل
...
1. لعل جانبخش تو لا یبخل فیما یسال
چشم خون ریز تو لایسال عما یفعل
...
1. دل به زمین بوس درت شد مثل
وفقه الله لخیر العمل
...
1. برون آی از نقاب غنچه ای گل
که از شوق جمالت سوخت بلبل
...
1. حق آفتاب و جهان همچو سایه است ای دل
اما رایت الی الرب کیف مد الظل
...
1. زد شیخ شهر طعنه بر اسرار اهل دل
المرء لایزال عدوا لما جهل
...
1. مسلمانان چه سازم چاره با آن شوخ سنگین دل
که هم کام از لبش صعب است و هم صبر از رخش مشکل
...