آثار جامی

صفحه 48 از 103
103 اثر از فاتحة الشباب - غزلیات در دیوان اشعار جامی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر فاتحة الشباب - غزلیات در دیوان اشعار جامی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی
خانه / آثار جامی / دیوان اشعار جامی / فاتحة الشباب - غزلیات در دیوان اشعار

فاتحة الشباب - غزلیات در دیوان اشعار جامی

1 آن کج کله چو کاکل گلبوی شانه زد از رشک شانه آتشم از دل زبانه زد

2 تبخاله نیست بر لبم این آبله که جان خیمه ز داغ و درد درون بر کرانه زد

3 شد در وفا نشانه دل ما و چشم تو از غمزه صد خدنگ جفا بر نشانه زد

4 اقبال پایبوس تو این آستانه یافت مقبل کسی که بوسه بر این آستانه زد

1 باده پاک است و قدح پاک و حریفان همه پاک عمر اگر در ره پاکان شودم صرف چه باک

2 به ریا طعنه مزن پیر مغان را که بود ساحت عصمتش از وصمت این عارضه پاک

3 رفت در کوی تو صد سر که کسی تیغ ندید پردلی کو که نهد پای به میدان هلاک

4 گر نیاویخته در دامن گل خار غمت رخ چرا شسته به خوناب و گریبان زده چاک

1 من بنده حقیر و تو سلطان محتشم گر در غم تو زار بمیرم تو را چه غم

2 رنجور گشته ام ز تمنای مقدمت بهر خدا به پرسش من رنجه کن قدم

3 بر جانم از تو هر چه رسد جای منت است گر ناوک جفاست گر خنجر ستم

4 سرگشتگان بادیه پیمای عشق را هجر تو ره نمود به سر منزل عدم

1 مرا شد جامه جان از غمت چاک بیا ای آرزوی جان غمناک

2 نرفت از لوح دل نامت اگر چند ز لوح آب و گل شد نقش من پاک

3 به یک رفتار بردی صد دل از راه تعالی الله عجب چستی و چالاک

4 نهانی هر شبی آیم به کویت گریبانی دریده دامنی چاک

1 مدار آینه را در صفا برابر خویش به دست شانه مده طره معنبر خویش

2 نبرده ام به می لعل دست بی لب تو که پر نکرده ام از خون دیده ساغر خویش

3 رقیب گفت تو را بدگهر شناخته ام نمود عاقبت آن ناشناخت گوهر خویش

4 به چار بالش عزت چو جای نیست مرا بر آستان مذلت نهاده ام سر خویش

1 باده صاف و محتسب با باده نوشان در مصاف یا غیاث المستغیثین نجنا مما نخاف

2 دم به دم گر خون دل پالایم از مژگان چه عیب چون ننوشد مست ناز من به جز می‌های صاف

3 شاهد معنی درون پرده عزت یکی ست در لباس صورت افتاده ست چندین اختلاف

4 دین ما عشق است ای زاهد مگو بیهوده پند ما به ترک دین خود گفتن نخواهیم از گزاف

1 حدیثی مشکل و سری ست مغلق که در کون و مکان کس نیست جز حق

2 حقیقت واحد است و وحدت او بود مرد محقق را محقق

3 ولیکن ز اختلاف اعتبارات گهی باشد مقید گاه مطلق

4 مجرد یابیش ز اطلاق و تقیید اگر جلباب هستی را کنی شق

1 چون به خواری خواستی راند آخرم از کوی خویش کاشکی بارم نمی دادی ز اول سوی خویش

2 آب رویم تا ز خاک پای توست ای سرو ناز کس نبینم در همه عالم به آب روی خویش

3 با تو وصل ما همین باشد که از تیغ جفا خون ما ریزی و آمیزی به خاک کوی خویش

4 چون به شکل ابروی توست استخوان پهلویم کرده ام پیوسته دل را جای در پهلوی خویش

1 بود عقیق سرشکی که ریزم از غم عشق به چشم اهل محبت نگین خاتم عشق

2 هنوز صبح وجود از شب عدم طالع نگشته بود که بودم چو صبح همدم عشق

3 مزن ز گریه ما خنده کآب دیده ما ترشحیست ز باران شوق و شبنم عشق

4 به ترک عشق خرد جهد می کند اما به جهد او نشود سست عهد محکم عشق

1 حدیث ماه رخت شد تمام در مطلع کشیده قصه زلفت دراز تا مقطع

2 به وصف روی تو یک بیت اگر به هم بندم شود گشاده ز رحمت دری به هر مصرع

3 مرا بس اینکه شوم منتفع ز مشرب عشق فقیه مدرسه و کسب علم لاینفع

4 مبین به چشم حقارت که پیر دهقان گفت نرست شاخ گیاهی عبث درین مزرع

آثار جامی

103 اثر از فاتحة الشباب - غزلیات در دیوان اشعار جامی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر فاتحة الشباب - غزلیات در دیوان اشعار جامی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی