آن ماهرو که چشم من است و چراغ دل از جامی غزل 574
1. آن ماهرو که چشم من است و چراغ دل
دردا که سوختم ز فراقش به داغ دل
...
1. آن ماهرو که چشم من است و چراغ دل
دردا که سوختم ز فراقش به داغ دل
...
1. چه گویم کز غمت چون می طپد دل
چو صید غرقه در خون می طپد دل
...
1. زد ز غنچه بار دیگر خیمه بر گلزار گل
داد مستان را به عشرتگاه بستان بار گل
...
1. دوشم آورد از چمن باد صبا پیغام گل
گفت منشین بی قدح چون لاله در ایام گل
...
1. می خرامد سوی بستان شاهد رعنای گل
می رود آب روان تا سر نهد در پای گل
...
1. سلام من الله فی کل حال
علی کامل فاق اهل الکمال
...
1. من بنده حقیر و تو سلطان محتشم
گر در غم تو زار بمیرم تو را چه غم
...
1. خواهم از تیغت پس از قتل استخوان خود قلم
تا کنم شرح غمت بر لوح خاک خود رقم
...
1. با غم و درد تو کنم دمبدم
شکر که بالشکر تدوم النعم
...
1. ای ز روی تو ماه چارده کم
قیمت یوسف از تو هفده درم
...
1. زهی رسیده تو را هر دم از خدای پیام
علیک الف صلوة و الف الف سلام
...
1. ساری ست سر عشق در اعیان علی الدوام
کالبدر فی الدجیة والشمس فی الغمام
...