1 آمدی سوی من و ز اشک خودم مانده خجل که به ره پای تو چون سرو شد آلوده به گل
2 خون شد از رشک گلم دل، بنشین پیش دو چشم که بشویم گلت از پای به خونابه دل
3 میل سیل مژه ام می کنی آری باشد طبع ارباب کرم جانب سایل مایل
4 جاه و تمکین تو را هیچ گزندی مرساد چون به سر وقت گدایان گذری مستعجل
1 چه گویم کز غمت چون می طپد دل چو صید غرقه در خون می طپد دل
2 ز روی لطف دستی بر دلم نه ببین کز دست تو چون می طپد دل
3 ز مرغی کافتد اندر دام صیاد مرا در زلفت افزون می طپد دل
4 چو آن ماهی که بیرون افتد از آب ز بزم وصل بیرون می طپد دل
1 حق آفتاب و جهان همچو سایه است ای دل اما رایت الی الرب کیف مد الظل
2 وجود سایه و خورشید فی الحقیقه یکی ست اگرچه پیش خرد باشد این سخن مشکل
3 لقب نهند بلی آفتاب را سایه چو از صرافت اشراق خود شود نازل
4 حکیم ضؤ دویم گفت سایه را هشدار مباش همچو وی از مغز این سخن غافل
1 عید شد هر کس ز یاری عیدیی دارد هوس عید ما و عیدی ما دیدن روی تو بس
2 عید مردم دیدن مه عید ما دیدار تو همچو عید ما مبارک نیست عید هیچ کس
3 پرده گفتی افکنم پس روز عید از پیش رخ عید شد آن وعده را دیگر میفکن پیش و پس
4 صدق ما چون روشنت شد آخر ای خورشید روی همچو صبح از مهر دل با ما برآور یک نفس
1 می خرامد سوی بستان شاهد رعنای گل می رود آب روان تا سر نهد در پای گل
2 تافت ابر از سیم رشته سوزن از زر ساخت مهر تا صبا دوزد قبای لطف بر بالای گل
3 جلوه گل را بود چیزی ورای رنگ و بوی نیست بی چیزی که بلبل شد چنین شیدای گل
4 وقت گل کامی بگیر از دلبر نارسته خط پیش ازان روزی که بینی خارها بر جای گل
1 دل خون و جان فگار و جگرریش و سینه چاک هم خود بگوی چون نکشم آه دردناک
2 بیمار پرسیی بکن ای یار مهربان کافتاده ام ز هجر تو در بستر هلاک
3 آلوده کرد دامنم از خون دل سرشک واحسرتا که خاصیت این داد عشق پاک
4 عطر کفن ز خاک درت کردم آرزو آخر ببین که می برم این آرزو به خاک
1 با غم و درد تو کنم دمبدم شکر که بالشکر تدوم النعم
2 صبر کم و محنت و اندوه پر کم صبر العاشق فی الهجر کم
3 پیش دهانت عدم است آب خضر با لب لعل تو دهان کالعدم
4 تر نشود ز اشک ترحم رخت دور بود چشمه خورشید و نم
1 ای ذات تو از صفات ما پاک کنه تو برون ز حد ادراک
2 هم از تو منیر شمع انجم هم از تو بلند قصر افلاک
3 آدم به تو شد مکرم ار نه پیداست مقام ذره خاک
4 از مهر تو هر سپیده دم چرخ دراعه نیلگون زند چاک
1 ساقی بده ز خم صفا یک دو جام خاص تا یابم از کدورت خود یک دو دم خلاص
2 باشد به قدر لطف سخنور سخن لطیف از گفته های عام مجو نکته های خاص
3 بر خصم جور پیشه مکن تیغ انتقام در کیش عشق عفو ز قاتل به از قصاص
4 لطف عمیم دوست مرا خاص خویش خواند ورنه مرا چه حد که زنم لاف اختصاص
1 قلاش وش دیدم بتی ای وقت آن قلاش خوش کو باخت نقد دین و دل در عشق آن قلاش وش
2 طوبی ز قد او خجل مانده صنوبر پا به گل سروی بغایت معتدل بالا خوش و رفتار خوش
3 هستند بی جام و سبو مست لب میگون او صوفی وشان صاف جو صافی دلان دردکش
4 زان لب به بزم عاشقان آمد حدیثی در میان ساقی ز یکسو داد جان مطرب ز یکسو کرد غش