1 گردش جام که زد صنع ازل پرگارش سرنپیچد ز خط این دایره زنگارش
2 سر ما و در میخانه ای که از رفعت قدر سایه بر بام فلک می فکند دیوارش
3 نیست وجه من مخمور جز این دلق کهن وای من گر نستاند به گرو خمارش
4 بنده پیر مغانم که در اطوار سلوک کار ما یافت گشاد از گره زنارش
1 نه صبر آنکه از خاک سر آن کوی برخیزم نه روی آنکه بنشینم سگش را آبرو ریزم
2 چنان در مهر آن خورشید خو کردم به تنهایی که گر دستم دهد از سایه خود نیز بگریزم
3 هوس دارم که ریزد خون من امروز تا فردا بهانه سازم آن را دست در دامانش آویزم
4 علاج خویش پرسیدم طبیب عشق را روزی ز فکر عقبی و سودای دنیی داد پرهیزم
1 ای ز روی تو ماه چارده کم قیمت یوسف از تو هفده درم
2 خاک پای مسافران درت تاج فرق مجاوران حرم
3 سربلندی نیافت در ره تو هر که ننهاد سر به زیر قدم
4 سر نپیچم ز خط فرمانت گر نهی تیغ بر سرم چو قلم
1 آن ماهرو که چشم من است و چراغ دل دردا که سوختم ز فراقش به داغ دل
2 خاطر به فکر غیر مجو لذت غمش عشرت کجا توان چو نباشد فراغ دل
3 گم گشت با نشانی داغش دل از برم آورده ام به زلف وی اکنون سراغ دل
4 تا بسته ام خیال خط و عارضش مرا ریحان و لاله می دمد از باغ و راغ دل
1 دلا ملازم رندان دردکش می باش به هر چه می رسد از صاف و درد خوش می باش
2 مکن تعلق خاطر به نقش صفحه دهر جریده وار همی زی و ساده وش می باش
3 خراب ساده عذاران کج کلاهم من رو ای ادیب تو دربند ریش و فش می باش
4 دو کون در نظر من یکی شد ای خواجه تو در شمار سه و چار و پنج و شش می باش
1 این چنین کز دیده و دل غرق آب و آتشم رخت هستی را ز موج غم به ساحل چون کشم
2 صوت جان افزای مطرب گر نباشد گو مباش زانکه من با ناله های دلخراش خود خوشم
3 تا نداند کس ز خیل مهوشان یار مرا دل به یک جا و نظر بر طلعت هر مهوشم
4 شهسوارا بی کسان را کس نجوید خونبها زار کش چون مور زیر نعل سم ابرشم
1 به جوهر می رخشان که از زجاجه پاک چراغ عیش فروزد درین سراچه خاک
2 به حسن صنعت مشاطه ای که آراید ز خوشه گهر و لعل تاج تارک تاک
3 که من ز دامن پیر مغان ندارم دست کشاکش اجلم گر کند گریبان چاک
4 مکن مزاحمت اهل دل که محفوظ است ز سنگ بی خردان شیشه خانه افلاک
1 نیایم سوی تو هر چند سوزد شوق دیدارم که با اغیار همدم دیدنت طاقت نمی آرم
2 تو را گر در حق یاران بود اندیشه قتلی به حق دوستی یارا که با آن نیز هم یارم
3 ز شوق آن لب نوشین ز دیده تا سحر هر شب عقیق ناب می ریزم سرشک لعل می بارم
4 ازان لب نیم جانی عاریت دارم بیا جانا بنه لب بر لبم کان عاریت را با تو بسپارم
1 چو جزو لایتجزاست آن دهان بی شک چگونه جان منش گشت جزو لاینفک
2 تهی ست سبحه زاهد ز گوهر اخلاص هزار بار من آن را شمرده ام یک یک
3 به تیغ حادثه گردون کجا تواند کرد نهان ز نامه عشقت حکایت ما حک
4 من آن نیم که شوم تارک سجود درت گرم رسد به مثل از تو تیغ بر تارک
1 سر دهانت ناگشته مدرک اهل یقین را افکنده در شک
2 از روی و زلفت دارم همیشه صبحی همایون شامی مبارک
3 صد تیغ رانی حاشا که گردد حرف وفایت از لوح دل حک
4 بر آب چشمم می خندی آری المزن یبکی والورد یضحک