1 ای سر عقل از خطت بر خط فرمان عشق گوی دل از طره ات در خم چوگان عشق
2 منشی هجران نوشت بهر هلاکم نشان مهر زد از داغ دل صاحب دیوان عشق
3 رفت به هر وادیی از مژه ام سیل خون تشنه هنوزم به خون ریگ بیابان عشق
4 جورکشی بر درت ساخت مرا سربلند اره فرق من است کنگر ایوان عشق
1 سلام من الله فی کل حال علی کامل فاق اهل الکمال
2 زکی ذکی خفی دنی کریم السجایا جمیل الخصال
3 اجل المناقب علی المراتب عظیم المواهب جزیل النوال
4 تویی خسرو بارگاه رسالت تویی آفتاب سپهر جمال
1 شوخی که تاجداران بوسند خاک راهش سوی چو من گدایی مشکل فتد نگاهش
2 من کیستم که خواهم پهلوی او نشینم این بس مرا که بینم از دور گاه گاهش
3 فرسوده قالب من همواره خاک بادا بر هر زمین که باشد آمد شد سپاهش
4 هر کس به مهر آن خط میرد رسد به محشر صد گونه سرخرویی از نامه سیاهش
1 فغان ز ابلهی این خزان بی دم و گوش که جمله شیخ تراش آمدند و شیخ فروش
2 شوند هر دو سه روزی مرید نادانی تهی ز دین و خرد خالی از بصیرت و هوش
3 نه بر برون وی از لمعه هدایت نور نه در درون وی از شعله محبت جوش
4 گهی که در سخن آید هوس کند سامع که کاش ازین هذیان زودتر شود خاموش
1 بی وفا یارا چنین بی رحم و سنگین دل مباش دردمندان توییم از حال ما غافل مباش
2 اختر فرخنده فالی ماه هر مجلس مشو آفتاب بی زوالی شمع هر محفل مباش
3 پای بر جا همچو سروم در هوای قد تو هر زمان چون شاخ گل سوی دگر مایل مباش
4 دانه خال توام بر روی گندمگون بس است گو مرا از خرمن هستی جوی حاصل مباش
1 هر دم آیم بر درت با دیده خونبار خویش تا طفیل دیگران بنماییم دیدار خویش
2 تا به کی زین بخت بی اقبال نادیده رخت روی حرمان آورم در گوشه ادبار خویش
3 دیدنت دشوار و نادیدن ازان دشوارتر چون کنم پیش که گویم قصه دشوار خویش
4 بزم وصلت بهر پاکان است من زیشان نیم چون سگانم جای ده در سایه دیوار خویش
1 آن قبای نیلگون بینید در سیمین برش همچو شاخ گل که باشد خلعت از نیلوفرش
2 در کبودی فلک چون او مهی پیدا نشد کاین چنین باشد لباس آسمانی در خورش
3 جان فدایت باد ای دربان دمی مانع مشو تا رخ پر گرد خود ساییم بر خاک درش
4 یک رهش دیدیم عقل و دین و دل بر باد شد وای جان ما اگر بینیم باری دیگرش
1 مایل به قامت تو بود طبع مستقیم مجبول بر محبت تو فطرت سلیم
2 بعد از وجود جوهر فرد دهان تو چون نفی جزو لایتجزی کند حکیم
3 ما را به عهد تو چه مجال سفر که شد هر جا مسافری ست بر این آستان مقیم
4 در یتیم گوهر دندان توست و لب بالای آن چو مرحمت و لطف بر یتیم
1 سپیده دم که شد از خانه عزم حمامش هزار دلشده شد خاک ره به هر گامش
2 چو کند جامه ز تن جامه خانه را افروخت فروغ صبح دگر از صفای اندامش
3 چو برگ گل که بود در گلاب خانه نشست به گرم خانه عرق بر عذار گلفامش
4 تنش چو نقره خام و هزار مفلس عور گرفته کیسه به کف بهر نقره خامش
1 خال مشکین چیست بر رخ گرد لب نارسته خط بر خلاف عادت افتاده ست پیش از خط نقط
2 زان خط نیکو لبت در هر زبان خواهد فتاد موجب شهرت نشد یاقوت را جز حسن خط
3 راه عشقت گرم تر پویم به سر از سرزنش چون قلم کاندر نوشتن تیزتر گردد ز قط
4 عشقبازی با تو نبود کار هر تردامنی در هوا پرواز شهبازان نمی آید ز بط