آثار جامی

صفحه 55 از 103
103 اثر از فاتحة الشباب - غزلیات در دیوان اشعار جامی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر فاتحة الشباب - غزلیات در دیوان اشعار جامی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی
خانه / آثار جامی / دیوان اشعار جامی / فاتحة الشباب - غزلیات در دیوان اشعار

فاتحة الشباب - غزلیات در دیوان اشعار جامی

1 ای دل ز دست برده به مشکین خط خودم یکبار یاد کن به دو انگشت کاغذم

2 جمعیت من از تو مثنی شود اگر روزی کنی عزیز به یک لفظ مفردم

3 گردم به سر چو خامه جهان را ز دست تو گر خط دلکش تو نسازد مقیدم

4 تشدیدوار اگر چه نهی اره ام به فرق یابی در اتحاد چو حرف مشددم

1 زان میان گم کرده ام سررشته تدبیر خویش کاش مویی بخشیم از زلف چون زنجیر خویش

2 وه چه شیرین است لعلت گوییا آمیخته ست شیره جانهای شیرین دایه ات با شیر خویش

3 نقشبند چین که در بتخانه صورت می نگاشت پیش رویت بر زمین زد خامه تصویر خویش

4 تیرت آمد بر دل و من نیم کشته منتظر مانده ام باشد که آیی از قفای تیر خویش

1 کسی کافتد نظر بر شکل آن سرو قباپوشش ز سینه صبر و از دل طاقت و از جان رود هوشش

2 بلای جان من شد یاد آن بدخو نمی دانم چه سازم چاره کز خاطر کنم یک دم فراموشش

3 ز دور آن لب به سبزی می زند نزدیک شد گویی که گیرد سبزه نورسته گرد چشمه نوشش

4 خیالش را ز دیده جای در دل می کنم شبها نخواهم مردمان دیده را خفتن در آغوشش

1 کشتی مرا ز هجر رخ جانفزای خویش ای ناخدای ترس بترس از خدای خویش

2 زاهد که جا به گوشه محراب می کند گر بیند ابروی تو نماند به جای خویش

3 حیف است بر زمین کف پای تو فرش کن از پرده های دیده من زیر پای خویش

4 کوته فتاد رشته عمرم خدای را یک تار مو ببخش ز زلف دو تای خویش

1 مسلمانان چه سازم چاره با آن شوخ سنگین دل که هم کام از لبش صعب است و هم صبر از رخش مشکل

2 اگر تن در فراق او دهم عمری ست بیهوده وگر دل بر وصال او نهم فکری ست بی حاصل

3 دوای عشق گویند از سفر خیزد چه دانستم که در دل مهر آن مه خواهد افزون شد به هر منزل

4 اگر نی آب بر آتش زدی باران اشک من ز برق آه گرمم سوختی هم ناقه هم محمل

1 به ناخن سینه خود می خراشم ز دل جز حرف عشقت می تراشم

2 بسی گمنام تر بودم ز ذره بدینسان مهر رویت ساخت فاشم

3 نباشد عیش من جز یاد آن روی ببین ای پندگو حسن معاشم

4 دو عالم گفتی ارزد ژنده فقر چنین ارزان منه نرخ قماشم

1 گفتم به عزم توبه نهم جام می ز کف مطرب زد این ترانه که می نوش لاتخف

2 خالی ز دوستی نبود هیچ پوستی بر صدق این سخن گواهند چنگ و دف

3 آیا بود که صف نعالی به ما رسد چون بر بساط وصل زنند اهل قرب صف

4 بشناس قدر خویش که پاکیزه تر ز تو دری نداد پرورش این آبگون صدف

1 زد شیخ شهر طعنه بر اسرار اهل دل المرء لایزال عدوا لما جهل

2 تکفیر کرد پیر مغان را وگر برد بویی ز کفر او شود از دین خود خجل

3 محضر به خون اهل صفا می زند رقم این رقعه بر جهالت او بس بود سجل

4 آیین صدق و رسم مروت نه کار اوست از طبع منحرف مطلب خلق معتدل

1 آن لاله رخ که باشد از داغ ما فراغش از دیده رفت لیکن بر سینه ماند داغش

2 سروی به تازگی بود از باغ لطف رسته زد سیل قهر موجی کند از حریم باغش

3 خرم گلی به بستان بشکفت بعد عمری نادیده سیر بلبل تاراج کرد زاغش

4 آن را که این شمامه دوران رباید از کف مشکل که هیچ عطری مشکین کند دماغش

1 دوشم آورد از چمن باد صبا پیغام گل گفت منشین بی قدح چون لاله در ایام گل

2 عشرت امروز با فردا مینداز ای حریف نیست چندان فرصتی زآغاز تا انجام گل

3 نعره مستانه دارد همچو ما بلبل ولی ما ز جام گلرخی مستیم و او از جام گل

4 تنگ شد بی آن گل اندام قباپوشم چمن چون قبای غنچه دیدم تنگ بر اندام گل

آثار جامی

103 اثر از فاتحة الشباب - غزلیات در دیوان اشعار جامی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر فاتحة الشباب - غزلیات در دیوان اشعار جامی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی