نوید آمدنت می دهند هر روزم از جامی غزل 598
1. نوید آمدنت می دهند هر روزم
تو فارغی و من از انتظار می سوزم
...
1. نوید آمدنت می دهند هر روزم
تو فارغی و من از انتظار می سوزم
...
1. نه صبر آنکه از خاک سر آن کوی برخیزم
نه روی آنکه بنشینم سگش را آبرو ریزم
...
1. این چنین کز دیده و دل غرق آب و آتشم
رخت هستی را ز موج غم به ساحل چون کشم
...
1. من غایبانه عاشق آن روی مهوشم
بی منت نظر به خیالی ازو خوشم
...
1. به ناخن سینه خود می خراشم
ز دل جز حرف عشقت می تراشم
...
1. شدم دیوانه وان طفل پری پیکر نزد سنگم
کنون زین غصه چون دیوانگان با خویش در جنگم
...
1. سینه شکافم هر سحر کاید صبا زان منزلم
باشد خورد زین رهگذر یک لحظه بادی بر دلم
...
1. بنمای ساعد ز آستین آن دم که خواهی بسملم
چون خواهیم خون ریختن باری به دست آور دلم
...
1. زار می نالم و کس نیست که گوید حالم
پیش آن ماه که از دوری او می نالم
...
1. این چنین واله و شیدا که ز عشق تو منم
حاش لله که بود بی تو سر زیستنم
...
1. ای که دیدی رخ آن دلبر پیمان شکنم
یا رسیدی به سر کوی بت سیمتنم
...