چون تو ناوک افکنی سویم دل و جان یک از جامی غزل 538
1. چون تو ناوک افکنی سویم دل و جان یک به یک
سهم خود جوینداز من کالهدایا مشترک
...
1. چون تو ناوک افکنی سویم دل و جان یک به یک
سهم خود جوینداز من کالهدایا مشترک
...
1. چو جزو لایتجزاست آن دهان بی شک
چگونه جان منش گشت جزو لاینفک
...
1. دلم شد جزو جزو از تیغ بی داد تو و هر یک
بود پیوسته اندوه و غمت را جزو لاینفک
...
1. سر دهانت ناگشته مدرک
اهل یقین را افکنده در شک
...
1. دل خون و جان فگار و جگرریش و سینه چاک
هم خود بگوی چون نکشم آه دردناک
...
1. جان می دهم به باد و غمت می برم به خاک
طوبی لمن یموت و فی قلبه هواک
...
1. جان عاشق چون بود از آرزوی طبع پاک
دامن معشوق اگر آلایشی دارد چه باک
...
1. به جوهر می رخشان که از زجاجه پاک
چراغ عیش فروزد درین سراچه خاک
...
1. باده پاک است و قدح پاک و حریفان همه پاک
عمر اگر در ره پاکان شودم صرف چه باک
...
1. مرا شد جامه جان از غمت چاک
بیا ای آرزوی جان غمناک
...
1. ز هجران بر لب آمد جان غمناک
الا یا لیت شعری این القاک
...
1. برانم از عقب کوچ کرده خود بوک
زند جمازه سعیم به خیمه گاهش چوک
...