آمد بهار و گلرخ من در سفر هنوز از جامی غزل 466
1. آمد بهار و گلرخ من در سفر هنوز
خندید باغ و چشم من از گریه تر هنوز
1. آمد بهار و گلرخ من در سفر هنوز
خندید باغ و چشم من از گریه تر هنوز
1. دیده جز خاک درت خواب نبیند هرگز
تشنه در واقعه جز آب نبیند هرگز
1. یاد بادت که ز من یاد نکردی هرگز
دل ناشاد مرا شاد نکردی هرگز
1. رفت عقل و صبر و هوش ای دل مکن از ناله بس
کاروان چون شد روان شرط است فریاد جرس
1. عید شد هر کس ز یاری عیدیی دارد هوس
عید ما و عیدی ما دیدن روی تو بس
1. آن دو رخ را جامع آیات زیبایی شناس
خوبرویان کرده زانجا آیت حسن اقتباس
1. درین ره خضر همت همرهم بس
حریم نیستی منزلگهم بس
1. گر روی به مردم ننمایی چه کند کس
ور چشم ترحم نگشایی چه کند کس
1. ای باد صبح آن گل سیراب را بپرس
وان ماه شب فروز جهانتاب را بپرس
1. جام لعلش نگر از باده گلرنگ مپرس
ناله من شنو از زمزمه چنگ مپرس
1. قلاش وش دیدم بتی ای وقت آن قلاش خوش
کو باخت نقد دین و دل در عشق آن قلاش وش
1. تنها ز کجا می رسی ای سرو قباپوش
دردا که تو می آیی و من می روم از هوش