آثار جامی

صفحه 40 از 103
103 اثر از فاتحة الشباب - غزلیات در دیوان اشعار جامی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر فاتحة الشباب - غزلیات در دیوان اشعار جامی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی
خانه / آثار جامی / دیوان اشعار جامی / فاتحة الشباب - غزلیات در دیوان اشعار

فاتحة الشباب - غزلیات در دیوان اشعار جامی

1 چشمم از گریه چو در ورطه خون می‌افتد راز پنهان دل از پرده برون می‌افتد

2 به ختم آن زلف نگون است و مرا در ره عشق هرچه می‌افتد ازین بخت نگون می‌افتد

3 بی‌تو گم شد اثرم وز غم تو در عجبم که به سر وقت من گمشده چون می‌افتد

4 گذر دیده شد آغشته به خون دل ازان پاره‌های جگر آلوده به خون می‌افتد

1 لبم از شعله شوق آبله پر خون زد بهر پابوس تو جان خیمه ز تن بیرون زد

2 هر حبابی که ز خونابه چشمم برخاست دل به بزم غم ازان جام می گلگون زد

3 چون رود نقش خط سبز تو از خاطر ما کین رقم بر ورق ما قلم بی چون زد

4 جوهری را لب و دندان تو آمد به خیال قفل یاقوت چو بر درج در مکنون زد

1 ای آرزوی جان دهن از گفت و گو مبند بر عاشقان خسته در آرزو مبند

2 خار ستیز در قدم اهل دل مریز بر طالبان وصل ره جست و جو مبند

3 گرد عذار دائره عنبرین مکش بر آفتاب سلسله مشکبو مبند

4 در زلف تو مجال گذر نیست شانه را چندین دل شکسته به هر تار مو مبند

1 ای ز مشکین طره ات بر هر دلی بند دگر رشته جان را به هر موی تو پیوند دگر

2 زلف تو یارب چه زنجیر است کز سودای او هر زمان دیوانه می گردد خردمند دگر

3 چون رهد مسکین دلم زان جعد خم در خم که هست هر خمی صد حلقه و هر حلقه ای بند دگر

4 گر پدر خورشید و مادر ماه باشد فی المثل بر زمین ناید به خوبی چون تو فرزند دگر

1 دی چو دید آن مه مرا از راه گردیدن چه بود وان روان بگذشتن آنگه باز پس دیدن چه بود

2 با رفیقان گر نه رمزی داشت از من در میان آن اشارت کردن پنهان و خندیدن چه بود

3 بی دلی می گفت دی کان ماه را خانه کجاست من ز غیرت سوختم کان خانه پرسیدن چه بود

4 بر نشان پای او سازم بهانه سجده را تا نگوید کس که رخ بر خاک مالیدن چه بود

1 روی تو آفتاب را ماند لعل تو شهد ناب را ماند

2 چون گشادی دهان به خنده لبت درج در خوشاب را ماند

3 نرگس تو ز خواب نیمه شده نرگس نیم خواب را ماند

4 پاره پاره دلم بر آتش شوق پاره های کباب را ماند

1 عید است و چون گل هر کسی خندان به روی یار خود ما و دلی چون غنچه خون بی سر و گل رخسار خود

2 خلقی شده در جست و جو هر سو که ماه عید کو عید من آن کان ماهرو بنمایدم دیدار خود

3 تا چند خون دل خورم کو ساقی جان پرورم تا ز آتش می آورم آبی به روی کار خود

4 هر کس به کنج خلوتی با مطربی در عشرتی عشاق را هم حالتی با ناله های زار خود

1 خیز ساقی کز فروغ صبح شد خاور سفید زاغ شب را ساخت گردون چون حواصل پر سفید

2 صبح کافوری سحاب از آسمان کافور بار بیضه کافور را ماند زمین یکسر سفید

3 دی که کرد از دشت طی دیبای سبز سبزه را ساخت از سر کوه خاراپوش را چادر سفید

4 چون کریمان ابر گنج سیم در بگشاد و ساخت مفسلان را از نثار سیم بام و در سفید

1 تا دلم را پا در آن کو بسته شد راه رفتارم ز هر سو بسته شد

2 ناقه عزم جهان پیمای را بر سر آن کوی زانو بسته شد

3 بهر چشم بد دل من پر دعا همچو تعویذش به بازو بسته شد

4 آن میان آمد چو مویم در خیال رشته جانم به آن مو بسته شد

1 رفتم به باغ و سرو خرامان من نبود وان نوشکفته غنچه خندان من نبود

2 چون ابر نوبهار به هر سو گریستم کان سرو پیش دیده گریان من نبود

3 نگشاد دل ز لاله مرا زانکه بی رخش داغ غمی نماند که بر جان من نبود

4 از جیب غنچه کآب لطافت همی چکید جز خون دل چکیده به دامان من نبود

آثار جامی

103 اثر از فاتحة الشباب - غزلیات در دیوان اشعار جامی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر فاتحة الشباب - غزلیات در دیوان اشعار جامی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی