آثار جامی

صفحه 38 از 103
103 اثر از فاتحة الشباب - غزلیات در دیوان اشعار جامی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر فاتحة الشباب - غزلیات در دیوان اشعار جامی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی
خانه / آثار جامی / دیوان اشعار جامی / فاتحة الشباب - غزلیات در دیوان اشعار

فاتحة الشباب - غزلیات در دیوان اشعار جامی

1 مرا ز مایه سودا امید سود نماند که یار با من شیدا چنان که بود نماند

2 چو بافت عشق لباس از پلاس ادبارم چه غم کز اطلس اقبال تار و پود نماند

3 صدای تیغ تو آمد به بزم زنده دلان کدام سر که در او ذوق این سرود نماند

4 مرید عشق تو ننهاد پا به منبر وعظ چو شیخ شهر درین پایه فرود نماند

1 خوش آنکه وصال تو میسر شده باشد چشمم به جمال تو منور شده باشد

2 ریزم ز مژه اشک دمادم که بشوید گر غیر تو در دیده مصور شده باشد

3 با هیچ برابر نکنم آنکه سر من در پای تو با خاک برابر شده باشد

4 زین بیش مکن سرکشی ای شوخ و بیندیش زان لحظه که آهم به فلک بر شده باشد

1 ای تو را از گل سیراب تنی نازک تر بر تن از برگ سمن پیرهنی نازک تر

2 نیست بر هیچ بدن راست بدین لطف قبا نیست در هیچ قبا زین بدنی نازک تر

3 زین همه تازه نهالان که به بر آمده اند نیست کس را ز تو سیب ذقنی نازک تر

4 تا کشد غنچه خجالت بگذر سوی چمن با لب نازک و از لب دهنی نازک تر

1 نشکسته دلی ز هجر کی از دیده خون رود از شیشه تا درست بود باده چون رود

2 از کشتگان به کوی تو شد سیل خون روان مپسند بیش ازین که به کوی تو خون رود

3 هرگه ز زلف سلسله بر طرف رخ نهی بس عقل ذوفنون که به قید جنون رود

4 آن گرمرو به عشق سزد کز کمال شوق پروانه وش به آتش سوزان درون رود

1 رفتی و من ملازم این منزلم هنوز ز آب مژه به کوی تو پا در گلم هنوز

2 راندی چو برق محمل خود گرم و من چو ابر در گریه و فغان ز پی محملم هنوز

3 بگسست چون زمام شتر رشته حیات دست از دوال محمل تو نگسلم هنوز

4 ای گشته دل ز تیغ جفای توام دو نیم با من دو دل مباش که من یک دلم هنوز

1 زد سحر طایر قدس ز سر سدره صفیر که درین دامگه حادثه آرام مگیر

2 قدسیان بهر تو آراسته عشرتگه انس تو درین غمکده چون غمزدگان مانده اسیر

3 دو کمانوار میان تو و مقصود ره است خویش را بهر چه انداخته ای دور چو تیر

4 بگسل از دل ببر از جان که گزیر است ازان دل به آن شاهد جان ده که ازو نیست گزیر

1 آنچه از آتش غم با دل غمناک رود گر برآرم دم ازان دود بر افلاک رود

2 بنده ام پاکروی را که درین دیر کهن تا زید پاک زید چون برود پاک رود

3 زیر هر سنگ فتاده ست سر سرهنگی پر دلی کو که درین راه خطرناک رود

4 دیده را تا به زمین فرش نسازم مخرام حیف باشد ز چنین پای که بر خاک رود

1 مرا به کوی تو خواهم که خانه‌ای باشد ز بهر آمدن آنجا بهانه‌ای باشد

2 گذاشتم دل صد پاره را به خاک درت که پیش تیر تو از من نشانه‌ای باشد

3 من آن نیم که عنان گیریت توانم کرد مرادم از تو همین تازیانه‌ای باشد

4 چه بیم ز آتش دوزخ که گفت واعظ شهر که آن ز شعله شوقت زبانه‌ای باشد

1 بساط زرکش شاهی چه نقش ما دارد تن برهنه ما نقش بوریا دارد

2 بکش ز نطع امل پاکزین عمل عیسی ز گرد بالش خورشید متکا دارد

3 به دست راحت اقبال دهر غره مشو که زخم سیلی ادبار در قفا دارد

4 به سنگ سر نه و آسوده زی ز درد سری که بهر تاج گرانسنگ پادشا دارد

1 ای سهی سرو تو را سنبل مشکین بر سر عقلم از سر بربودی و دل و دین بر سر

2 هست سنبل به چمن شاه ریاحین لیکن آمده کاکلت از شاه ریاحین بر سر

3 تا تو را دیده ام از حسن جهانی به نیاز می کشم پیش تو سر چشم جهانبین بر سر

4 شاه دوران اگر این شکل و شمایل بیند تخت جاهت دهد و افسر تمکین بر سر

آثار جامی

103 اثر از فاتحة الشباب - غزلیات در دیوان اشعار جامی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر فاتحة الشباب - غزلیات در دیوان اشعار جامی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی