1 مرا ز مایه سودا امید سود نماند که یار با من شیدا چنان که بود نماند
2 چو بافت عشق لباس از پلاس ادبارم چه غم کز اطلس اقبال تار و پود نماند
3 صدای تیغ تو آمد به بزم زنده دلان کدام سر که در او ذوق این سرود نماند
4 مرید عشق تو ننهاد پا به منبر وعظ چو شیخ شهر درین پایه فرود نماند
1 خوش آنکه وصال تو میسر شده باشد چشمم به جمال تو منور شده باشد
2 ریزم ز مژه اشک دمادم که بشوید گر غیر تو در دیده مصور شده باشد
3 با هیچ برابر نکنم آنکه سر من در پای تو با خاک برابر شده باشد
4 زین بیش مکن سرکشی ای شوخ و بیندیش زان لحظه که آهم به فلک بر شده باشد
1 ای تو را از گل سیراب تنی نازک تر بر تن از برگ سمن پیرهنی نازک تر
2 نیست بر هیچ بدن راست بدین لطف قبا نیست در هیچ قبا زین بدنی نازک تر
3 زین همه تازه نهالان که به بر آمده اند نیست کس را ز تو سیب ذقنی نازک تر
4 تا کشد غنچه خجالت بگذر سوی چمن با لب نازک و از لب دهنی نازک تر
1 نشکسته دلی ز هجر کی از دیده خون رود از شیشه تا درست بود باده چون رود
2 از کشتگان به کوی تو شد سیل خون روان مپسند بیش ازین که به کوی تو خون رود
3 هرگه ز زلف سلسله بر طرف رخ نهی بس عقل ذوفنون که به قید جنون رود
4 آن گرمرو به عشق سزد کز کمال شوق پروانه وش به آتش سوزان درون رود
1 رفتی و من ملازم این منزلم هنوز ز آب مژه به کوی تو پا در گلم هنوز
2 راندی چو برق محمل خود گرم و من چو ابر در گریه و فغان ز پی محملم هنوز
3 بگسست چون زمام شتر رشته حیات دست از دوال محمل تو نگسلم هنوز
4 ای گشته دل ز تیغ جفای توام دو نیم با من دو دل مباش که من یک دلم هنوز
1 زد سحر طایر قدس ز سر سدره صفیر که درین دامگه حادثه آرام مگیر
2 قدسیان بهر تو آراسته عشرتگه انس تو درین غمکده چون غمزدگان مانده اسیر
3 دو کمانوار میان تو و مقصود ره است خویش را بهر چه انداخته ای دور چو تیر
4 بگسل از دل ببر از جان که گزیر است ازان دل به آن شاهد جان ده که ازو نیست گزیر
1 آنچه از آتش غم با دل غمناک رود گر برآرم دم ازان دود بر افلاک رود
2 بنده ام پاکروی را که درین دیر کهن تا زید پاک زید چون برود پاک رود
3 زیر هر سنگ فتاده ست سر سرهنگی پر دلی کو که درین راه خطرناک رود
4 دیده را تا به زمین فرش نسازم مخرام حیف باشد ز چنین پای که بر خاک رود
1 مرا به کوی تو خواهم که خانهای باشد ز بهر آمدن آنجا بهانهای باشد
2 گذاشتم دل صد پاره را به خاک درت که پیش تیر تو از من نشانهای باشد
3 من آن نیم که عنان گیریت توانم کرد مرادم از تو همین تازیانهای باشد
4 چه بیم ز آتش دوزخ که گفت واعظ شهر که آن ز شعله شوقت زبانهای باشد
1 بساط زرکش شاهی چه نقش ما دارد تن برهنه ما نقش بوریا دارد
2 بکش ز نطع امل پاکزین عمل عیسی ز گرد بالش خورشید متکا دارد
3 به دست راحت اقبال دهر غره مشو که زخم سیلی ادبار در قفا دارد
4 به سنگ سر نه و آسوده زی ز درد سری که بهر تاج گرانسنگ پادشا دارد
1 ای سهی سرو تو را سنبل مشکین بر سر عقلم از سر بربودی و دل و دین بر سر
2 هست سنبل به چمن شاه ریاحین لیکن آمده کاکلت از شاه ریاحین بر سر
3 تا تو را دیده ام از حسن جهانی به نیاز می کشم پیش تو سر چشم جهانبین بر سر
4 شاه دوران اگر این شکل و شمایل بیند تخت جاهت دهد و افسر تمکین بر سر