هرشب از زلف تو حال من پریشانتر از جامی غزل 334
1. هرشب از زلف تو حال من پریشانتر بود
هردم از لعل تو چشمم گوهرافشانتر بود
...
1. هرشب از زلف تو حال من پریشانتر بود
هردم از لعل تو چشمم گوهرافشانتر بود
...
1. هر شبم در سر خیال آن لب میگون بود
دامن از مژگان و مژگان از دلم پر خون بود
...
1. مرا به کوی تو خواهم که خانهای باشد
ز بهر آمدن آنجا بهانهای باشد
...
1. خوش آنکه وصال تو میسر شده باشد
چشمم به جمال تو منور شده باشد
...
1. ساقی بیا که میکده را فتح باب شد
پر کن قدح که دور شه کامیاب شد
...
1. چون برید از تن رگ جان آه دل آهسته شد
چنگ افتاد از نوا چون تار ازو بگسسته شد
...
1. دل با خیال آن لب میگون ز دست شد
ای عاقلان کناره که دیوانه مست شد
...
1. ز طاق ابروی تو پشت طاقتم خم شد
سرشک سرخ ز لعل توام دمادم شد
...
1. تا دامن آن تازه گل از دست برون شد
چون غنچه دلم ته به ته آغشته به خون شد
...
1. ساقیا اطراف باغ از سبزه تر تازه شد
جام می در ده که دور عشرت از سر تازه شد
...
1. تا دلم را پا در آن کو بسته شد
راه رفتارم ز هر سو بسته شد
...
1. باز خون دلم از دیده روان خواهد شد
چشمم از هر مژه خونابه فشان خواهد شد
...