1 درمانده ای به حکم قضا از بلا گریخت زد طعنه جاهلی که فلان از قضا گریخت
2 چون از قضا گریز تواند کسی که بود دست قضا عنان کش او هر کجا گریخت
3 بس اهل معرفت که ز بیگانه آفتی احساس کرد و در کنف آشنا گریخت
4 گر نیست از سبب به سبب التجا روا خیر بشر ز مکه به یثرب چرا گریخت
1 پیش ازان روز که این طاق مقرنس کردند قبله ام زان خم ابروی مقوس کردند
2 رخت آن مشعل نور است که اندر شب طور روشن از آتش وادی مقدس کردند
3 درد نوشان لبت خرقه پشمینه به دوش بس تعظم که بر این طارم اطلس کردند
4 پیش ازین شیوه چشمان تو خونریزی بود دور ما آمد ازان شیوه چرا بس کردند
1 صاحبدلی که نرد وفا عاشقانه باخت نقد دو کون در ره یار یگانه باخت
2 کوی فنا و فقر عجب کارخانه ای ست خوش آن که هر چه داشت درین کارخانه باخت
3 بربود شیخ صومعه را لذت سماع تسبیح و خرقه در ره چنگ و چغانه باخت
4 دل ز آرزوی خال تو در دام غصه مرد بیچاره مرغ جان به تمنای دانه باخت
1 لعل لبت به لطف حکایت نمیکند چشم خوشت نظر به عنایت نمیکند
2 صد بار بیش پیش تو گفتیم درد دل دردا که در دل تو سرایت نمیکند
3 دل با سگ تو شرح دهد قصه رقیب از دوستان به غیر شکایت نمیکند
4 با شیخ خرقه پوش چه کارم که کار من جز پیر میفروش کفایت نمیکند
1 عید شد یک دل نمی بینم که اکنون شاد نیست جز دل خود کین زمان هم از غمت آزاد نیست
2 کی توانم بهر عیدی با تو گستاخی نمود چون مرا پیش تو یارای مبارکباد نیست
3 چون کنم قصد سخن نام تو آید بر زبان چون کنم جانا که جز نام تو هیچم یاد نیست
4 ای فلک اندوه شیرین بر دل خسرو منه کین بضاعت را خریداری به از فرهاد نیست
1 دل ز خوبان نکشد جز سوی آن سرو بلند وه که خون شد جگرم زین دل دشوار پسوند
2 رنج بی فایده چندین مکش ای خواجه حکیم کی بود مرهم داغ تو مرا فایده مند
3 هر درختی که دلم در چمن عیش نشاند تندباد غمت آمد همه از بیخ بکند
4 خنده غنچه بود وقت گل از گریه ابر گریه من نگر ای غنچه سیراب و بخند
1 پرتو شمع رخت عکس بر افلاک انداخت قرص خورشید شد و سایه بر این خاک انداخت
2 برقی از شعشعه طلعت رخشان تو جست شعله در خرمن مشتی خس و خاشاک انداخت
3 خوش بران رخش که عشقت فلک سرکش را طوق در گردن ازان حلقه فتراک انداخت
4 ذوق مستان صبوحی زده بزم تو دید صبح در اطلس فیروزه خود چاک انداخت
1 چه شد یارب که آن سرو خرامان دیر می آید سوار چابک من سوی میدان دیر می آید
2 ز هر سویی سپاهی از پریرویان رسید اما چه حاصل دادخواهان را که سلطان دیر می آید
3 ز جانم یک رمق مانده ست و تیغش آرزو دارم به قتل من دریغ آن نامسلمان دیر می آید
4 نمی دانم چه شد کز ترکش آن ترک عاشق کش به جانم تیر زهرآلوده پیکان دیر می آید
1 ایهاالساقی ادر کاس الصبوح هات مفتاحا لابواب الفتوح
2 پرتو جام است یا عکس مدام ام بریق البرق ام برق یلوح
3 نکهت گل یا نسیم سنبل است ام شمیم الراح ام مسک یفوح
4 رفتی و گفتی به هجران ده رضا انت روحی کیف ارضی ان تروح
1 چو در شبگون لباس آن مه به گشت شب برون آید دلم زان شکل عیارانه در قید جنون آید
2 ز بس خون حریفان ریخت آن ترک جفاپیشه غباری کز سر آن کوی خیزد بوی خون آید
3 مریز ای دیده خون دل مباد آن چند پیکانش که شد آب از تف و تاب درون با آن برون آید
4 چنان کوهی که بر دل داشت فرهاد از غم شیرین صدای ناله تا اکنون سزد کز بیستون آید