قدم به طرف چمن نه که سبزه نوخیز است از جامی غزل 132
1. قدم به طرف چمن نه که سبزه نوخیز است
شکوفه در قدم دوستان درم ریز است
...
1. قدم به طرف چمن نه که سبزه نوخیز است
شکوفه در قدم دوستان درم ریز است
...
1. باز در بزم غمت نعره نوشانوش است
عقل حیران و خرد واله و جان مدهوش است
...
1. مقیم کوی تو را فسحت حرم تنگ است
ز کعبه تا سر کویت هزار فرسنگ است
...
1. در صورت تو سر جمالی که مجمل است
در خط و خال و عارض و زلفت مفصل است
...
1. خیال خال لبت تخم مزرع امل است
هوای خط تو ختم صحیفه عمل است
...
1. شاهد بستان که چشمش نرگس و رویش گل است
سایه بر برگ گل او کرده شاخ سنبل است
...
1. صبحدم عرض چمن کن که هوا معتدل است
وز نم نیم شبی راه نه گرد و نه گل است
...
1. غرض از چاشنی عشق توام درد و غم است
ورنه زیر فلک اسباب تنعم چه کم است
...
1. لطافتی که رخت را ز جعد خم به خم است
هزار عاشق اگر باشدت هنوز کم است
...
1. هلال عید جستن کار عام است
هلال عید خاصان دور جام است
...
1. نهفته سیم به زیر قبا که این بدن است
گرفته برگ سمن را به بر که پیرهن است
...
1. آتش اندر خرمن ما زد رخت وین روشن است
خال مشکین تو بر رخ دانه ای زین خرمن است
...