1 چشم منی و خانه تو چشم خانهام حقالقدوم تو گهر دانه دانهام
2 چون مردمان خانه چشمم میان آب از بس که آب دیده گرفتهست خانهام
3 اکنون که زیر ران تو رام است رخش حسن میکن نوازشی به سر تازیانهام
4 خواب آورد فسانه عجب قصهای که بود خواب طرب ز چشم حریفان فسانهام
1 وقت آن شد که ره دیر مغان برگیرم سبحه از کف بنهم رطل گران برگیرم
2 می رود عمر گرانمایه بکوشم یک چند مایه دولت ازین گنج روان برگیرم
3 رسم هستی که حجاب است میان من و دوست به مددگاری ساقی ز میان برگیرم
4 هر چه اطلاق توان کرد بر آن اسم وجود دست ازان بازکشم خاطر ازان برگیرم
1 تو در پرده نهان ای کعبه جان ز شوقت عالمی رو در بیابان
2 تو گنجی و درین معموره هر دم به جست و جوی تو صد خانه ویران
3 نه غنچه ست این که از شرم جمالت کشیده روی خود گل در گریبان
4 رسیدی بر سرم در پاکشان زلف به راهت عمر من آمد به پایان
1 کشیده بود مه از حسن سر به چرخ برین چو دید روی تو آمد ز آسمان به زمین
2 ز دیده بس که نگین های لعل ریخت گرفت گدای تو همه روی زمین به زیر نگین
3 کمین چشم تو را بنده ایم بهر خدای مپوش چشم عنایت ز بندگان کمین
4 شمیم زلف تو شد همدم نسیم شمال ز رشک نافه به صحرا فکند آهوی چین
1 این چنین واله و شیدا که ز عشق تو منم حاش لله که بود بی تو سر زیستنم
2 زارم از هجر تو کو بخت که همراه صبا خویش را چون خس و خاشاک به کویت فکنم
3 تا رسیدی به من آواز سپاه تو گهی وه چه بودی به سر راه تو بودی وطنم
4 جان ندانم که دگر جای کجا خواهد ساخت این چنین کز غم و اندوه تو بگداخت تنم
1 من ای ساقی نه آنم کز می گلرنگ بگریزم می گلرنگ ده کز عقل پرنیرنگ بگریزم
2 ز شهرستان هستی رو به کنج نیستی آرم به صحرای فراخ از گوشه های تنگ بگریزم
3 چنان از خودپرستان وحشتی دارم که گر بینم ز یک فرسنگشان خواهم به صد فرسنگ بگریزم
4 تو خواهی لطف خواهی قهر کن جانا نه آنم من که باشم با تو وقت آشتی وز جنگ بگریزم
1 مانده ام از یار دور و زنده ام زین گنه تا زنده ام شرمنده ام
2 برنیارم کند ازان لب بوسه ای گر چه عمری در طلب جان کنده ام
3 برده ام لاغر تنی پیش رقیب استخوانی پیش سگ افکنده ام
4 بندگان داری سگان هم نیز و من بندگان را سگ سگان را بنده ام
1 خوش آنکه تو شب خواب کنی من بنشینم تا روز چراغی بنهم روی تو بینم
2 باشد به کمان خانه ابروی توام چشم چشمان تو ناکرده ز هر گوشه کمینم
3 گاهی به تصور ز لبت بوسه ربایم گاهی به تخیل ز خطت غالیه چینم
4 پوییدن راه تو به سر گر دهدم دست از شادی آن پای نیاید به زمینم
1 دل چشمه چشمه شد ز خدنگ تو و کنون آید به راه دیده ز هر چشمه جوی خون
2 خواهم که لب به آه گشایم گهی ولی ترسم کشد زبانه برون آتش درون
3 می گویم از وصال تو با خود فسانه ها درد فراق را به همین می کنم فسون
4 هر لحظه دل به فن دگر می بری ز خلق در دلبری نبوده کسی چون تو ذوفنون
1 بود آیا که من آن شکل همایون بینم آن رخ فرخ و آن قامت موزون بینم
2 زیستن دور ز روی تو نه از طور وفاست شرمساری که دگر روی تو را چون بینم
3 تا گرفته ست غمت ملک دل از خیل سرشک هر شبی بر سپه خواب شبیخون بینم
4 باد از خنجر کین تو به صد پاره دلم گر نه هر لحظه در او مهر تو افزون بینم