1 ما به یادت نشسته خاموشیم کرده از خویشتن فراموشیم
2 بر سر بستر غمت شبها محنت و درد را هم آغوشیم
3 در قدح دیده ایم عکس لبت باده ناخورده رفته از هوشیم
4 گر به مضراب غصه نخراشی رگ رگ ما چو چنگ نخروشیم
1 بس که درد سر ز فریاد و فغان خود کشم از دهان چون ناله می خواهم زبان خود کشم
2 جان برآمد لیکن از دل برنمی آید هنوز کز دل و جان ناوک ابرو کمان خود کشم
3 میهمان شد ماه من دردا که جز جان تحفه ای نیست در دستم که پیش میهمان خود کشم
4 تا درآمد از درم آن سرو هر دم دیده را کحل بینایی ز خاک آستان خود کشم
1 پس از مردن به خاک من گذر کن غمگذار من ببین صد حرف غم در هر خط از لوح مزار من
2 به کویت بس که آه آتشین از دل برآوردم سگت را داغها مانده ست بر جان یادگار من
3 نبیند کس فروغ مهر را تا حشر اگر ناگه فتد بر روی روز این سایه شبهای تار من
4 فرود آید شبی این کلبه غم بر سرم زینسان که طوفان می کند در گریه چشم اشکبار من
1 زهی به وعده وصل تو تازه جان و جهانم بیا که بی تو ز درد و غم فراق به جانم
2 غم فراق ندانم چگونه پیش تو گویم که چون رخ تو ببینم رود ز کار زبانم
3 ببخش منصب فراشیم که آن سر کو را به دیده خاک بروبم ز گریه آب فشانم
4 اگر ز کوی تو خاری خلد به پای سگانت به سوزن مژه بیرون کنم به دیده نشانم
1 گر همیباشم به کنج خانه شیدا میشوم ور همیآیم میان خلق رسوا میشوم
2 ای خوش آن دم کو چو طفلان میزند سنگ جفا ناگه ار جایی من دیوانه پیدا میشوم
3 لطف پنهانی و ناز آشکارم میکشد تا بدین حد نی خراب شکل زیبا میشوم
4 باغبانا بهر گل چیدن مجو آزار من چون درین بستان من از بهر تماشا میشوم
1 چو نتوانم که بر خوان وصالت میهمان باشم سر خدمت نهاده چون سگان بر آستان باشم
2 ز خوی نازکت ترسم وگر نی تا سحر هر شب به گرد کوی وی تو نعرهزنان افغانکنان باشم
3 به هر گونه که باشم از من بدروز نپسندی نمی دانم چه سان می خواهیم تا آن چنان باشم
4 من از تو غمگین خوشا جایی که تو باشی عیان در دیده من من نهان باشم
1 نه زهد آید مرا مانع ز بزم عشرت اندیشان غم خود دور می دارم ز بزم عشرت ایشان
2 به جایی کاطلس شاهان نشاید فرش ره حاشا که راه قرب یابد دلق گردآلود درویشان
3 مباش آن شوخ گو شرمنده ز آیین جفا کوشی که نبود شیوه آزار در دین وفاکیشان
4 نه اندیشم دعایی غیر ازین کان شاه خوبان را مبادا هیچ گه آسیبی از کید بداندیشان
1 حکایت کرد باد از گل، گل از پیراهن جانان که نبود بوی جانان جز نصیب پاکدامانان
2 پر از لاله ست صحرا داغ هجران دیده ای گویی گذشته ست آن طرف از دیده ها خون دل افشانان
3 تو خوش زی ای به بزم وصل در سر ساغر عشرت که من هم سرخوشم بیرون در از سنگ دربانان
4 به دل پیکان او ناآمده دل می رود پیشش بلی شرط مروت باشد استقبال مهمانان
1 گر چه بر دل ز غم عشق تو باری دارم لله الحمد که باری چو تو یاری دارم
2 گردم از رخ مبر ای اشک که این عطر وفا یادگاری ز سم اسب سواری دارم
3 باغ من آن سر کوی است و بهار آن گل روی عیش من بین که چو خوش باغ و بهاری دارم
4 غرقه در گریه خویشم بگشا بند کمر که ازین موج غم امید کناری دارم
1 عشق به کشور وفا داد نوید شاهیم نوبت شاهیم بود ناله صبحگاهیم
2 گر به فراغت از توام طعن گنه زند کسی چهره به خون نگار بس حجت بی گناهیم
3 جز تو نخواهم از جهان آرزوی دگر ولی خواهش من چه فایده چون تو همی نخواهیم
4 دعوی مهرم ار کنی روشنم از کجا شود دل چو به صدق این سخن می ندهد گواهیم