آن که بالای تو را افراخته از جامی غزل 848
1. آن که بالای تو را افراخته
بهر جان من بلایی ساخته
...
1. آن که بالای تو را افراخته
بهر جان من بلایی ساخته
...
1. ای خطت نقشی ز نو انگیخته
مشک تر پیرامن گل ریخته
...
1. رسید از ره آن شاه خوبان پیاده
قبا چست کرده کله کج نهاده
...
1. منم ز مهر تو شبها به فکر ماه فتاده
نشسته اشک فشان چشم بر ستاره نهاده
...
1. زهی رویت ز هر رویی نموده
به جز روی تو خود رویی نبوده
...
1. آن شیخ چه دیده ست که در خانه خزیده
با خویشتن آمیخته وز خلق بریده
...
1. مرا دلی ست به صد گونه درد پرورده
که رفت جان و جهانم وداع ناکرده
...
1. میفکن به روز دگر قتل بنده
که روز دگر را که مرده که زنده
...
1. ای گشته دلم هزار باره
از تیغ غمت هزار پاره
...
1. آن شوخ رسید اینک و خلقی به نظاره
چون نیست مرا طاقت نظاره چه چاره
...
1. گوید نگار من چو ز هجران کنم گله
ان تات ماشیا انا آتیک هروله
...
1. ساقی بیا که دارد اکنون به کف پیاله
بر طرف باغ نرگس بر روی دشت لاله
...