1 خیز تا رخت به سر منزل انصاف کشیم با دل صاف به هم جام می صاف کشیم
2 هر که از ما طلبد توبه بخیلی ورزیم ور دهد جام می صاف به اسراف کشیم
3 مشکل عشق چو از دردکشان گردد کشف چند در مدرسه درد سر کشاف کشیم
4 پیر میخانه سماط کرم انداخته است رقم زرق چه بر حاصل اوقاف کشیم
1 شب تا به سحر گرد سر کوی تو پویم با آن در و دیوار غم و درد تو گویم
2 پایم به رهت سود و کنون در پی آنم کز دیده کنم پای و ز سر راه تو پویم
3 چون لاله اگر خاک شوم بی گل رویت با داغ تو بار دگر از خاک برویم
4 تا باد چمن نکهتی از پیرهنت یافت بوی تو دهد هر گل و نسرین که ببویم
1 عمری ست دل به مهر و وفای تو بسته ایم پیوند با تو کرده و از خود گسسته ایم
2 زهاد و خلد نسیه و اوباش و عیش نقد ما خود به دولت غمت از هر دو رسته ایم
3 ما را چو در حریم وصال تو راه نیست دل پر امید بر سر راهت نشسته ایم
4 با خود خیال آرزویی بسته هر کسی ما دیده از دو عالم و دل در تو بسته ایم
1 ای همه سیمبران سنگ تو بر سینه زنان تلخکام از لب میگون تو شیرین دهنان
2 با گل و بلبل اگر باد نه بوی تو رساند آن چرا جامه دران آمد و این نعره زنان
3 دلق سالوس مرا پرده ناموس درید جلوه تنگ قبایان تنک پیرهنان
4 چون نرنجم که درین بزم طرب نپسندند یک ترنجم به کف از غبغب سیمین ذقنان
1 ترک شهر آشوب من زینسان که شد صحرانشین خواهم از شوقش به صحرا رو نهادن بعد ازین
2 هر کجا منزل کند شب گر تواند زآسمان مه زند بهر نزولش خیمه بر روی زمین
3 توسن عقلم که از عشق بتان سر می کشد عشوه آن شهسوار آخر کشیدش زیر زین
4 آن سپاهی را نبینم جز به لشکرگاه حشر گر چنین آرد سپاه هجر بر جانم کمین
1 ای ز عشقت صد بلا بر جان غم پرورد من کرده آشوب غمت تاراج خواب و خورد من
2 من ندارم تاب بی دردی خدا را ای طبیب مرهمی فرما که هر دم بیش گردد درد من
3 خاک گشتم در رهت بگذر به من ای سروناز پیش ازان روزی که آیی و نیابی گرد من
4 سوی تو همراه اشک آمد تنم دامن مکش ای گل خندان ازین خاشاک آب آورد من
1 هر دم ار تیرت فتادی بر دلم صد در رحمت گشادی بر دلم
2 چون فروغ آفتاب از هر دری پرتو رویت فتادی بر دلم
3 سر حسنت را که بودی آینه گر نه خود را جلوه دادی بر دلم
4 دل به فریاد آمدی از دست تو گر نه تو دستی نهادی بر دلم
1 به مسجدی که خم ابروی تو را نگریم نماز را بگذاریم و سجده تو بریم
2 اگر به کوی تو ما را بود مجال گذر به خاک پای تو کز خلد و حور او گذریم
3 تو را چو هست به حال شکستگان نظری به حال ما بنگر کز همه شکسته تریم
4 ز دست خضر چه سود آب زندگی ما را اگر ز ساغر لعل تو جرعه ای نخوریم
1 کی بود یارب که رو در یثرب و بطحا کنم گه به مکه منزل و گه در مدینه جا کنم
2 بر کنار زمزم از دل برکشم یک زمزمه وز دو چشم خون فشان آن چشمه را دریا کنم
3 صد هزاران دی درین سودا مرا امروز گشت نیست صبرم بعد ازین کامروز را فردا کنم
4 یا رسول الله به سوی خود مرا راهی نمای تا ز فرق سر قدم سازم ز دیده پا کنم
1 نیستم چون یار ترکیگو ولی تا زندهام چشم ترک و لعل ترکیگوی او را بندهام
2 ریزم از شیرینزبانی در سخن شکر ولی پیش آن لب از زبان خویشتن شرمندهام
3 نیست این شکل هلالی زخم ناخن بر تنم نقش نعل توسنش بر سینه خود کندهام
4 خلقی افکنده سپر از سهم تیر او و من تا نگردد مانع تیرش سپرافکندهام