1 من که با یاد رخت آن آستان مسکن کنم کی به عمر خویشتن یاد گل و گلشن کنم
2 دیده روشن می شود از صورت زیبای تو ور کسی انکار این معنی کند روشن کنم
3 غمزه شوخت به خونریزم کشد تیغ جفا با خیالت نیم شب گر دست در گردن کنم
4 بس که لاف بندگی زد سرو پیش قامتت راستی هر جا رسم آزادی سوسن کنم
1 ای به رخت هر نفس مهر دل ما فزون وجهک «شمس الضحی » نحن له عابدون
2 ابرو و قد خوشت صورت «نون والقلم » نقش خط دلکشت معنی «ما یسطرون »
3 خامه ابداع را چون الف قامتت نامده یک حرف خوش بر ورق کاف و نون
4 کس حرکت با سکون جمع ندیده ست ازان با حرکات خوشت رفت ز جانم سکون
1 من دلخسته هر دم بهر آن نازک بدن میرم گه از رنگ قبا گاهی ز بوی پیرهن میرم
2 چو سایه از سرم برداشت آن سرو روان باری روم بر یاد او در سایه سرو چمن میرم
3 شهید عشق را جز من کسی ماتم نمی دارد که خواهد ماتم من داشتن روزی که من میرم
4 گر از پیراهنش یک رشته پیوند کفن بینم زنم پیراهن جان چاک و از ذوق کفن میرم
1 بسی سوزند ازان شمع دل افروزی که من دارم ولی تاثر دیگر دارد این سوزی که من دارم
2 مگر روز تو را شب سازم از بی مهری ای گردون که بی آن مه ز شب کم نیست این روزی که من دارم
3 چه رنجاند طبیبم چون بود صد درد را مرهم ز تو در سینه هر پیکان دلدوزی که من دارم
4 چه غم دارم ز تاریکی شبها در درون جان بدینسان آفتاب عالم افروزی که من دارم
1 کی بود کی که ازین سوز درون باز رهم یا ازین درد و غم روز فزون باز رهم
2 چند طعن خرد ای عشق خدا را مددی شاید از درد سر او به جنون باز رهم
3 فکر زلفش به فسانه نرود از سر من این نه ماری ست که از وی به فسون باز رهم
4 این همه عشوه و دستان که تو را می بینم چه کنم یارب و از دست تو چون باز رهم
1 هر دم ز تو بر سینه صد داغ جفا خواهم با درد تو خو دارم حاشا که دوا خواهم
2 هر کس به هوای دل خواهد ز تو مقصودی این جمله طفیل تو من از تو تو را خواهم
3 نتوان به مژه رفتن از رهگذرت گردی آن به که من این سرمه از باد صبا خواهم
4 نبود چو رقیبانم در حوصله پیوندت لیک از تو رقیبان را چون خویش جدا خواهم
1 هستم ز جان غلامت اما گریز پایم صد بارم ار فروشی بگریزم و بیایم
2 گاهم رقیب خوانی گاهی سگ در خود آن نام را نخواهم وین لطف را نشایم
3 دل را صبوری از تو یک لحظه نیست ممکن صد بارش آزمودم دیگر چه آزمایم
4 بست از تف دلم زنگ آیینه وار گردون اکنون ز صیقل آه آن زنگ می زدایم
1 در هر گذر که بی گه و گاهی نشسته ام بهر رسیدن چو تو ماهی نشسته ام
2 گویند یک نگاه ز دور از توام بس است من هم در آرزوی نگاهی نشسته ام
3 هرگز چو پیش روی تو راهم نمی دهند بی راه و روی بر سر راهی نشسته ام
4 پیش درت به خاک مذلت فتاده ام گویی به صدر مسند جامی نشسته ام
1 ای شه تنگ قبایان مه زرین کمران سرور کج کلهان خسرو شیرین پسران
2 مرهم سینه بی کینه آشفته دلان مردم دیده غمدیده صاحبنظران
3 تا کی افتم به رهت آه زنان اشک فشان تا کی آیم به درت نعره زنان جامه دران
4 گذری کن به سر عاشق مهجور که هست محنت عاشقی و دولت خوبی گذران
1 صوفی چه فغان است که من این الی این این نکته عیان است من العلم الی العین
2 ماالحاصل فی البین چه گویی سفری کن چون خضر و بجوی این گهر از مجمع بحرین
3 در ذمه ما دین بود پرتو هستی کو جذب فنایی که مؤدی شود این دین
4 در مشرب توحید بود وهم دویی کفر در مذهب تقلید بود نفی دویی شین