1 ای خاک نعل توسن تو تاج سرکشان دیوانه جمال تو خیل پریوشان
2 خواهند سرو و گل که به راهت شوند خاک روی که گشت باغ روی مست و سرخوشان
3 دی می شدی سواره و من بوسه می زدم هر جا ز نعل اسب تو می یافتم نشان
4 مردم ز شوق آن لب میگون خدای را کز جام نیم خورد خودم جرعه ای چشان
1 هر شبی کز ماه مهرافروز خود یاد آورم از فغان و ناله شهری را به فریاد آورم
2 شیوه شیرین اگر این ست کان بدخوی راست در جهان من نیز روزی رسم فرهاد آورم
3 من چو نتوانم کز اول مرغ دل دارم نگاه کی توانم کین زمان از دام صیاد آورم
4 بنده آن قامتم چون آب ازان گر در چمن سر دهندم ره به پای سرو آزاد آورم
1 فزاید ز خط حسن نازک عذاران علیکم بحسن الخط ای دوستداران
2 شود تازه از خط بهار نکویی بدان گونه کز سبزه عهد بهاران
3 میا خوی فشان می چکان از رخ و لب به هم بر مزن وقت پرهیزگاران
4 قرارت نه این بود با ما ز اول که باشی قرار دل بی قراران
1 ای ز لعلت کامجو روح الامین خط سبزت رحمة للعالمین
2 گل لطافت دارد و سرو اعتدال تو سهی قامت هم آن داری هم این
3 در رهم گر گویی از سرکن قدم پایم از شادی نیاید بر زمین
4 گرد سبزه کم نشیند باغبان تا نشاندی سبزه گرد یاسمین
1 زلف تو عمر ماست می گویم این سخن عمرهاست می گویم
2 بهر جان و دل آن دو رخساره گونه گونه بلاست می گویم
3 خط تو گفته اند مشک خطا این حکایت خطاست می گویم
4 منع تا کی ز ناسزای رقیب آنچه او را سزاست می گویم
1 نفس از درون و دیو ز بیرون زند رهم از مکر این دو رهزن پرحیله چون رهم
2 دارم جهان جهان گنه ای شرم روی من چون روی ازین جهان به جهان دگر نهم
3 افتاده ام به چاه هوا و هوس که راست حبل هدایتی که برآرد ازین چهم
4 جامه ز غم کبود کنم چون نمی رسد جز نیل معصیت ز خم صبغة اللهم
1 کجا باشد چو تو شوخی کماندار و کمند افکن شکرگفتار و شیرین لب سمن رخسار و سیمین تن
2 خرامان هر کجا باشی رخ ما و کف آن پا سواره هر طرف رانی سر ما و سم توسن
3 سپاهی کشته شد هر گوشه ای تیر نظر مگشا جهانی فتنه شد هر جانبی طرف کله مشکن
4 به صد خواری سرم افتاده در میدان عزیزش کن زکات حسن را چون گوی یکبارش به چوگان زن
1 ز درد تا شده چشمت چو اشک ما گلگون نشسته اند ازین درد مردمان در خون
2 نه درد چشم ز گردون رسید چشم تو را مرا رسید ز درد تو ناله بر گردون
3 مرا تو چشمی و درد تو درد چشم من است گرفت چشم مرا درد چو ننالم چون
4 ز درد اهل نظر پیش ازینت آنچه به گوش رسیده بود بدیدی به چشم خویش اکنون
1 ما به رنجوری و مهجوری و دوری ساختیم بزم وصل دوست را با دیگران پرداختیم
2 نقد قلب ما نشد رایج به بازار وفا تا چو زر در بوته غم صد رهش نگداختیم
3 قامت ما چنگ شد و اندر سماع اهل درد جز به مضراب غمت این چنگ را ننواختیم
4 هر دم آلاید به خون جای خیالت را سرشک گر چه صد بارش بدین جرم از نظر انداختیم
1 جز آنکه مهر تو را جا به جان خود کردیم تو خود بگوی به جای تو ما چه بد کردیم
2 مرم ز چشم رمد دیده کو خیال رخت که ما ز خاک درت رفع آن رمد کردیم
3 چو دیده را پی فراشی حریم درت نماند آب به خون دلش مدد کردیم
4 حدود منزل دل عشق و شوق و صدق و وفاست پی نزول تو وقفش به چار حد کردیم