ای ز لعلت کامجو روح الامین از جامی غزل 741
1. ای ز لعلت کامجو روح الامین
خط سبزت رحمة للعالمین
...
1. ای ز لعلت کامجو روح الامین
خط سبزت رحمة للعالمین
...
1. ترک شهر آشوب من زینسان که شد صحرانشین
خواهم از شوقش به صحرا رو نهادن بعد ازین
...
1. مشو سنگین دلا مشغول چوگان باختن چندین
یکی چوگان حوالت کن به من جانبازی من بین
...
1. کشیده بود مه از حسن سر به چرخ برین
چو دید روی تو آمد ز آسمان به زمین
...
1. پس از مردن به خاک من گذر کن غمگذار من
ببین صد حرف غم در هر خط از لوح مزار من
...
1. ای ز عشقت صد بلا بر جان غم پرورد من
کرده آشوب غمت تاراج خواب و خورد من
...
1. روزی که می سرشت فلک آب و خاک من
می سوخت ز آتش تو دل دردناک من
...
1. نوبهاران که دمد شاخ گلی از گل من
غنچه هایش بود آغشته به خون دل من
...
1. زان خط کرام الکاتبین تا خواند حسب حال من
ننوشت جز سودای او در نامه اعمال من
...
1. با یار کوچ کرده که گوید پیام من
وانجا به جز صبا که رساند سلام من
...
1. ای ز تو کوه کوه غم بر دل مبتلای من
نیست مراد خاطرت جز غم و جز بلای من
...