1 هر زمانت پیش چشم خود تخیل میکنم یک به یک اسرار حسنت را تامل میکنم
2 چون بدین خوبی که هستی نقش میبندم تو را میشوم حیران که بیتو چون تحمل میکنم
3 نام تو گفتن نیارم فاش مقصودم تویی گر حدیث سرو یا افسانهٔ گل میکنم
4 چون زنی تیغم که جان ده بهر تیغ دیگر است نه برای جان اگر ناگه تعلل میکنم
1 بیا ای اشک تا بر روزگار خویشتن گریم چو شمع از محنت شبهای تار خویشتن گریم
2 ندارم مهربانی تا کند بر حال من گریه همان بهتر که خود بر حال زار خویشتن گریم
3 مرا هم در غریبی شوخ چشمی آفت جان شد نگویی کز غم یار و دیار خویشتن گریم
4 نباشد در بهاران دور از ابر چمن گریه من آن ابرم که دور از نوبهار خویشتن گریم
1 به عارض تو ز ماه تمام چون گویم به لعل تو ز می لاله فام چون گویم
2 لبت گهی که درآید به شکرافشانی حدیث طوطی شیرین کلام چون گویم
3 خوش آن زمان که تو را بینم و ز حیرانی چنان شوم که ندانم سلام چون گویم
4 جفای تو همه وقتی رسد نمی دانم که شکر این کرم مستدام چون گویم
1 زان خط کرام الکاتبین تا خواند حسب حال من ننوشت جز سودای او در نامه اعمال من
2 زینسان که با من می کند هندوی زلفش سرکشی خواهد شد از کف عاقبت سرشته اقبال من
3 هرگه که تنها رو نهم تا بینم آن خورشید را آید رقیب رو سیه چون سایه از دنبال من
4 در گلشن عیش از دلم کم جو نشان خرمی کافتاده در دام بلا آن مرغ فارغ بال من
1 چو نتوانم که با آن مه نشینم به چشم حسرتش از دور بینم
2 گهی کز خاک کویش دور مانم مبادا جای جز زیر زمینم
3 نگین دولتم لعل لب توست خیال خط بر آن نقش نگینم
4 ز دل در دیده منزل کن که نبود تو را تاب درون آتشینم
1 به راه توسنش صد نازنین را خاک می بینم سر چندین عزیزش بسته بر فتراک می بینم
2 به تیغ غمزه خواهد ریخت خون صد مسلمان را چنین کان ترک کافرکیش را بی باک می بینم
3 همی روبم به مژگان تا نگردد پایش آزرده به خاک راه او هر جا خس و خاشاک می بینم
4 ز شوق نکهت پیراهنش هر صبح در گلشن لباس غنچه پاره جامه گل چاک می بینم
1 سوی صحرا نی پی عیش و تماشا می روم بی تو بر من شهر تنگ آمد به صحرا می روم
2 تا تو رفتی از برم با کس ندارم الفتی گر چه باشد صد کسم همراه تنها می روم
3 هیچ جای از وحشت تنهاییم نبود ملال مونس جانم خیال توست هر جا می روم
4 پا به زنجیر بلا هر سو طلبگار توام عاشق ویرانه ام زنجیر بر پا می روم
1 در دور لبت بی می و پیمانه نباشم وز شوق تو بی نعره مستانه نباشم
2 در خیل بتان چون تو پریچهره نگاری خود گوی که چون عاشق و دیوانه نباشم
3 هر جا چو تو شمعی شود افروخته حاشا کانجا من دلسوخته پروانه نباشم
4 گر دامنم امید قدوم تو نگیرد یک لحظه درین گوشه کاشانه نباشم
1 من بیدل گهی ز آمد شد کویت نیاسایم ولی هرگز نمی بینم تو را چندان که می آیم
2 مرا زین در مران چون با سگانت بسته ام عهدی که تا جان در تنم باشد بود خاک درت جایم
3 بگرید زار و گوید جان ازین مشکل توان بردن جراحت های پیکان تو را با هر که بنمایم
4 اگر بوسیدن پای تو نتوان کاش بگذاری که رخسار غبارآلود بر خاک رهت سایم
1 هر صبح خروشی ز دل تنگ برآریم فریاد ز مرغان شبآهنگ برآریم
2 ساقی گل ما را بزن از جام می آبی تا روزنه نام و در ننگ برآریم
3 مستی و خموشی نسزد مطرب ما کو تا شور و فغانی ز نی و چنگ برآریم
4 ما آینه طلعت یاریم نشاید کز همدمی تیره دلان زنگ برآریم