حکایت کرد باد از گل، گل از پیراهن از جامی غزل 729
1. حکایت کرد باد از گل، گل از پیراهن جانان
که نبود بوی جانان جز نصیب پاکدامانان
...
1. حکایت کرد باد از گل، گل از پیراهن جانان
که نبود بوی جانان جز نصیب پاکدامانان
...
1. زهی ابرویت قبله پاک دینان
به ناز تو خوش خاطر نازنینان
...
1. موسم عید و بهار خرم و شاه جهان
سایه ابر و کنار سبزه و آب روان
...
1. کنا شئون ذاتک فی وحدة البطون
صرنا سواک حیث تقلبت فی الشئون
...
1. ای به رخت هر نفس مهر دل ما فزون
وجهک «شمس الضحی » نحن له عابدون
...
1. دل چشمه چشمه شد ز خدنگ تو و کنون
آید به راه دیده ز هر چشمه جوی خون
...
1. ز درد تا شده چشمت چو اشک ما گلگون
نشسته اند ازین درد مردمان در خون
...
1. تبارک الله ازین شکل و شیوه موزون
تو را رسد که بنازی به حسن روزافزون
...
1. ای با لب تو طوطی شیرین زبان زبون
کردی عنان ز پنجه سیمینبران برون
...
1. صوفی چه فغان است که من این الی این
این نکته عیان است من العلم الی العین
...
1. ای ز خورشید رخت تا ماه بعد المشرقین
اهل بینش را تماشای جمالت فرض عین
...
1. بیا ای اهل دل را قرة العین
کمان ابروانت قاب قوسین
...